چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۰

عشق تو و دل ما - طارق

 


شعری محصول لحظه‌های بی‌تابی برای «مسعود» ؛ آن غایب همیشه حاضر که عشق به او، عشق به سرنوشت خلقی در زنجیر و چشم به راه نجات است؛ خلقی که زبان دل او این است: «ربّنا أخرجنا من هـذه القریة الظّالم أهلها واجعل لّنا من لّدنک ولیّاً واجعل لّنا من لّدنک نصیراً ». برای مسعود که در برابر ضحاکان دستاربند، با شکوهی خجسته از جنس دماوند قامت افراشت و گفت: «نه!» و صدایش در آنسوی زمهریر شبانه باف طنین انداخت و ما به پیروی از او گفتیم: «نه» و تاریخ معاصر ایران را رقم زدیم.


عشق تو و دل ما

عشق تو و دل ما، وین هفتخوان هجران

در نامه‌یی نگنجد، ای جان جان جانان!

«صبری جمیل» باید، آری ولی نه بی‌تو،

این واژه را نداند قاموس عشق سوزان

بی تو قلم، سرانگشت، خون جگر، مرکب

دفتر، بیاض سینه، هرخط، سرشک غلتان

در آرزوی وصل روی پرآرزویت

هر گوشه، شهری از دل، هر جا سپاهی از جان

مشتاق یک پیامیم؛ و آن خط دلربایت

عکسی و جمله‌یی چند، با آیه‌های قرآن

آن «بچه‌ها سلام» و «قربانتان» نبشتن

در صدر و ذیل نامه، با نکته فراوان

آن خنده‌های دلچسب، در هر نشست و دیدار

آن ابروی مصمم، گاه خروش و توفان

آن دیدگان هشیار، تقسیم لحظه‌هایت

با هر کسی به طرزی، در جمع گرم یاران

بر ما ببخش عزیزا! گر نامه پر «طلب» بود

ما را تو می‌شناسی، چیزی نبوده پنهان

ما جمع جمع جمعیم، جای تو خالی ‌ای یار!

این‌جا سلام دارند، دلدادگان، هزاران

باری، خطا سرودم، پنهان نه‌یی، عیانی

می‌بینمت عزیزا، در هر دلی نمایان

هر جا که رشحه خونی، بر تپهٴ اوین ریخت

یا تازیانه زد خنج، بر گردهٴ اسیران

هر جا که دست مادر، تا درگه خدا رفت

از داغ خون فرزند، با اشکهای لرزان

باز امجدیه دارد در کوبش نفس‌ها،

آن نطق آتشین و خشم تو را به دامان

در نامه‌های «اشرف»، عشق تو می‌زند موج

بادت خدا نگهدار، ای افتخار ایران!

می‌بینمت که «موسی»، بر اسب سرخ «ستار»،

می‌گوید از امیر خیز: «آهای آنام قربان»

شرح سخن ندانم، با واژگانِ الکن

خود تو بگو چه گویم، الهام  شب شکاران

مائیم و تو، دل و عشق، تو و نجات یک خلق

بادت خدا نگهدار، هر جا که هستی‌ای جان!


سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۰

مسعود رجوی و بیش از نیم‌قرن تکاپو در قفای آزادی

 


این روزها، به‌خصوص با نزدیک شدن چشم‌انداز سرنگونی محتوم استبداد مذهبی در ایران، نگاهها بی‌اختیار به آینده دوخته می‌شود. به آینده‌یی که قرار است پس از فرو ریختن بنای پوسیده و فاسد ارتجاع بر خرابه‌های آن بنیان نهاده شود. این آینده درخشان بی‌تردید بر اساس آزادی و دموکراسی بنا نهاده خواهد شد. این نیاز و اشتیاق مردم ایران‌زمین پس از صد و اندی سال دویدن بی‌وقفه به پای سر در قفای آزادی است.

آزادی و فقط آزادی،‌ نخستین، ضروری‌ترین و اساسی‌ترین شعاری است که تنها در تحقق آن و با تحقق آن است که می‌توان سخن از دیگر گام‌های مبرم برای رستگاری مردم ایران به میان آورد. خواستهایی مانند آبادانی، پیشرفت، رفاه، برابری زن و مرد،‌ جدایی دین از دولت، انتخابات آزاد و... در پرتو دستیابی به این گوهر شب‌چراغ معنا داشته و دارند.

ایران آینده یک ایران آزاد و دموکراتیک است؛ ایرانی که با تجربه دردناک و خونین ستم‌شاهی و ستم‌شیخی، دیگر هرگز و به هیچ قیمت به گذشتهٔ تاریک بازنخواهد گذشت.

با اشرف به ضرورت دستیابی به آزادی به‌عنوان سلسله جنبان و انگیزهٔ اصلی تمام مبارزات و فداکاریها، اکنون سؤال این است که کدام جریان و چه کسی «ایران آزاد» و خواست‌های دموکراتیک آن را نمایندگی می‌کند؟ آیا ایران از زادن آرش و کاوه و بابک عقیم شده است و در جهان به‌عنوان کشوری تن داده به بنیادگرایی مذهبی شناخته می‌شود؟ آیا ایران عزیز ما با داشتن پرقدمت‌ترین، طولانی‌ترین و درخشان‌ترین تمدن روی زمین و فرهنگی غنی و ذخایر سرشار نفت و گاز و معادن [سومین کشور دارای ذخایر نفتی و دومین کشور دارندهٔ ذخایر گاز] در جهان، با خامنه‌ای و روحانی نمایندگی می‌شود؟ یا سیمایی دیگر نیز دارد؛ سیمایی که استبداد و ارتجاع مستمراً تلاش کرده‌اند تا مانع دیده شدن آن در افق شب گرفتهٔ ایران بشوند.

هم‌چنان که تاریخ گذشتهٔ ‌ ایران را نه با شاهان و شیخان که با قیام‌آفرینان، مقاومت‌کنندگان، فرهنگ‌سازان، نوابغ و چهره‌های ملی، میهنی و انقلابی مانند سیاوش، آرش، ‌کاوه، ستارخان، میرزا کوچک خان، مصدق، جزنی و حنیف‌نژاد و.... می‌شناسیم، تاریخ معاصر ایران و انقلاب نوین و دموکراتیک آن را نیز باید به نام سمبل و جریانی شناخت که در مسیر رسیدن به آزادی سر از پا نشناخته طی طریق کرده است.


انقلاب ضدسلطنتی، نماد همدلی مردم

آنانی که از نزدیک انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری شاه را دیده‌اند، خوب می‌دانند که این انقلاب هرگز برای این نبود که شاه را بردارد و شیخ را به جای آن بگذارد. در پی آن نبود که تاج را با عمامه و عبا و نعلین جایگزین کند. این انقلاب استمرار طبیعی جنبش مشروطه و نهضت ملی کردن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق و نیز سازمانهای پیشتاز و انقلابی ایران یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بود. مردم ایران از دیرباز در پرتو روشنگریهای عناصر آگاه و مترقی می‌خواستند کشوری داشته باشند که با داشتن آزادی، عدالت و برابری و آبادانی و پیشرفت، شانه به شانهٔ کشورهای مترقی و پیشرفتهٔ جهان، عظمت و درخششی شایان نام خود در جهان کسب کند.

در روزهای انقلاب ضدسلطنتی این خواست متبلور شد و فضای همدلی، همبستگی، اعتماد،‌ فداکاری و آزاداندیشی در میان مردم ایجاد کرد. در پرتو چنین فرهنگی از انقلاب بود که تغییر نظام سلطنتی ممکن گردید.

خمینی به‌عنوان چهره‌ای که با ناحق به شاخص تبدیل شد، هرگز در پی آزادی و خواست‌های دموکراتیک مردم ایران نبود. او شیادی بود که با درونمایه‌ای دجالگرانه و ریاکارانه در پایان مسیر سوار بر موج شد و انقلاب را به سمتی که می‌خواست منحرف کرد.


نیروهای انقلابی و فرصت گذرا

هنگامی که خمینی بر موج مخالفت مردم با نظام سطلنتی سوار شد،‌ شاه رهبران حقیقی انقلاب را یا به‌شهادت رسانده، یا در زندانهای خود به حبس ابد محکوم کرده بود. بر اثر قیام مردم آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی [از جمله مسعود رجوی] را در ۳۰دی۵۷ آزاد شدند؛ یعنی درست ۲۲روز قبل از سقوط نظام سلطنتی. در این مدت کوتاه سازمانهای پیشتاز چه می‌توانستند بکنند؟‌

آنها از یک‌سو باید در کورهٔ قیام می‌دمیدند تا جنبش مردم ایران هر چه رادیکال‌تر شده و به سمت تغییرات پایدار نیل کند، از طرفی دیگر تا می‌توانستند باید مانع از شکل‌گیری انحصارطلبی و ارتجاع خمینی می‌شدند.

مجاهدین و در پیشاپیش آنها مسعود رجوی در حالی از زندان آزاد شده بودند که تشکل گسترده و قابل توجهی در بیرون از زندان نداشتند. آنها برای ایستادگی در مقابل استبداد نوظهور خمینی باید خود را سازمان و سامان می‌دادند. این فرصت را باید تا آنجا که می‌توانستند طولانی‌تر می‌کردند. حتی یک روز و یک ساعت در این میان سرنوشت‌ساز بود.

خمینی نه انقلابی بود و نه دغدغهٔ آزادی داشت. او با تئوری ولایت فقیه می‌خواست یک حکومت قرون‌وسطایی در ایران برقرار کند و خود خدایگان آن باشد. نارضایتی مردم از دیکتاتوری شاه این امکان را به او داد تا سوار موج شود و در فقدان رهبران انقلابی و ذیصلاح در بیرون زندان، دست‌آوردهای این انقلاب را به یغما ببرد. او بر جایگاهی تکیه زده بود که شایستهٔ آن نبود؛‌ بنابراین باید مظاهر انقلاب ضدسلطنتی و نیروهای انقلابی را قلع و قمع می‌کرد تا مانع تصاحب مطلق قدرت توسط او نشوند.


گناه مسعود رجوی و مجاهدین چه بود؟

تنها گناهشان این بود که نمی‌خواستند به چشمان خود دروغ بگویند و بگویند که عکس دجال را در ماه دیده‌اند.

نمی‌خواستند در برابر بتی که «آن دیگران» می‌پرستیدند، تعظیم کنند و دستش را برای رسیدن به پست و منصب و جاه و مقام ببوسند.

نمی‌خواستند به آرمان انقلابی خود خیانت کنند.

نمی‌خواستند عشق به میهن‌شان را به پای هیولایی بریزند که هنگام آمدن به ایران، هیچ احساسی نه به مردم داشت نه به ایران.

آنها شیفتهٔ آزادی بودند و برای آن حاضر بودند هر بهایی را بپردازند.


«نه»ی بزرگ مجاهدین به خمینی با رأی منفی به قانون ولایت فقیه

از افتخارات تاریخی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی همین بس که در ۱۲آذر۵۸ یعنی در اوج تنوره‌کشی و اقتدار خمینی، با پاکبازی و شجاعت سیاسی ـ ایدئولوژیک، اصل ضد انقلابی و ضدمردمی ولایت فقیه را به‌رسمیت نشناخته و به آن رأی منفی دادند. البته بسا پیش‌تر از آن مسعود رجوی به سینهٔ خمینی قاطعانه دست رد زده بود؛ و آن هنگامی بود که خمینی از او خواسته بود علیه کمونیستها موضع‌گیری کند تا تمام درها بروی او و مجاهدین باز شود. اصل واقعه را از زبان مسعود رجوی بشنویم:

«در همان حوالی ۲۲بهمن ۵۷، خمینی یک شب پسرش احمد را که بسیار به مجاهدین ابراز ارادت و سمپاتی می‌کرد، نزد من فرستاد. هنوز رژیم شاه به‌طور کامل سقوط نکرده بود. ما هم دو سه هفته بود که از زندان آزاد شده بودیم. برجسته‌ترین حرفهایش (احمد) این بود که:

علیه کمونیستها موضع‌گیری کنید و با هر کس که «امام» وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شوید که در این‌صورت همه درها به‌رویتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پی کارش فرستادم و چند شب بعد با برخی برادرانمان در محل استقرار خمینی، در یک اتاق خصوصی در جنب اتاق دیدارهای عمومی او دیدار کردیم». (استراتژی قیام و سرنگونی)

و گناه بزرگ مجاهدین این بود که نخواستند اصول مبارزاتی خود را در پای قدرت سر ببرند.


رویش سرودآوران سپیده در امتداد یک رسم

مرزبندی قاطع مسعود رجوی با هیولای ارتجاع، ۴۱سال سازمان مجاهدین خلق ایران را در کشاکش یک مبارزه مهیب با خمینی و خامنه‌ای ماندگار و سرفراز نگهداشت. اکنون که بر فراز پله‌های این ۴۱سال خونبار نگاهی به آن روزها می‌افکنیم، شکوه مسیر طی شده را به چشم می‌بینیم. خط‌دهندگان وزارت بدنام،‌ لابی‌های آن‌سوی آبها و سینه‌چاکان گریزان از بذل هزینهٔ نیم‌پهلوی می‌خواستند اصالت، صفا و صافی انقلاب نوین ایران را با حقنهٔ شعار مشکوک «رضا شاه روحت شاد!» بیالایند و چنین بنمایانند که مردم ایران خواهان بازگشت به پیشینهٔ بد در برابر بدتر هستند؛ از انقلاب خسته شده‌اند و این‌طور القاء کنند که خطی که مسعود رجوی با رنج و شکنجی طاقت‌فرسا آن را پی‌گرفت به بار ننشسته است. آیا شعار دانشجویان و مرزبندی دقیق و روشن آنها را با شاه و شیخ دیدند؟ آیا طنین خروش نسلی که بی‌پروا فریاد زد «نه شاه می‌خوایم نه رهبر ـ نه بد می‌خوایم نه بدتر» را شنیدید؟ آیا دیدند که «انقلاب بهمن نه مرده و نه خاکستر شده»،‌ بلکه رویینه و بالابلند و گلگون رخ از یک قیام به قیام دیگر ادامه دارد.

اینک شهرهای ایران با اتکا به یک رسم در برابر خلیفهٔ سفاک ارتجاع می‌خروشند؛ رسم ایستادگی تا به آخر و پرداخت همه چیز برای آزادی؛ خجسته آزادی. رسمی که مسعود رجوی از همان روز آزادی آن را در نسل جوان و انقلابی مجاهد خلق جاری و ساری کرد و قیمت سنگین آن را به تمام پرداخت.

اکنون و به یمن آن رسم و مرام تکثیر شده، شهرها، کوچه‌ها و خیابان‌ها در تصرف «سرودآوران سپیده» است تا دوشادوش و دست در دست با هم بخوانند:

ای فتاده به زنجیر ایام!

یک جهش مانده تا بر کنی دام

یک قدم مانده، یک خیز، یک گام

بشکنی این قفس

تا بر آری نفس

چون درای جرس

بانک برداری از دل به هر بام

روز سرکوبی استبداد روز جمهوری و آزادی

ای سرود آوران سپیده

ای شهیدان در خون تنیده

درود، درود، درود، درود، درود


دوشنبه، فروردین ۱۶، ۱۴۰۰

با یاد ”مسعود“ راهبر دلها و اندیشه مان - عباس مدرسی



 سفری با مَرکَب عشق

بیاد آن سفرکرده که صدها قافله دل همره او است،

به یاد آن‌که هر روزمان و هر لحظه مان با او است،

بیاد آن‌که لبخند رضایتش، قوت قلب می‌بخشد و نگاهش می‌آموزد و کلامش زنده می‌کند.

بیاد آن‌که با شنیدن از او سرشار می‌شویم و خود را بازمی‌یابیم.

بیاد او که با شنیدن کلامش، کمبودهایمان محو می‌شود.

هموکه شنیدنش نامُکَرَّرْاست. و نیاز به شنیدن از او، پایان ناپذیر است.

به یاد او که خدا، اسلام، تقوا و انسانیت را، از او آموختیم و همواره می‌آموزیم.

بیاد آن‌که تبلور مجسم عشق است.

بیاد آن‌که نمی‌توان از او جدا شد، نمی‌توان بی‌ او زیست

بیاد او که...

چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان چه غم از موج بحر آنرا که باشد، نوح کشتیبان


*

سی‌ام دیماه است.

روزی است که درهای رحمت حقّ جَلَّ وَعَلا بر روی همه ما باز شد.

گویند، سی‌ام دی، او آزاد شد. اما، واقعیت این است که ۳۰دی روز آزادی ما است.

ما همه ما آزاد شدیم.

بگوئید، روز۳۰ دی، روز آزادی خلق و میهن است.

مگر می‌شود بی ‌او، آزاد بود و آزادی داشت؟

او خود، چه خوش گفته بود: ”خورشید در اسارت هم خورشید است“.

خورشیدی که از پس ابرهای ارتجاع و استعمار هم، هم‌چنان می‌درخشد و حیات می‌بخشد.

آخر او، جان جانان است. او راهبر دل و جان است، او ”مسعود “است.


*

راستی، بچه‌ها، اگر او نبود، ما چگونه از چنگال دیوجماران خلاص می‌شدیم؟

دیوی که همه را برده بود، ما را هم می‌برد و می‌خورد.

یادمان نرفته که بدتر از دیو جماران را هم داشتیم!

آری، همان که دشمن درونی بود.

اپورتونیسم اش گویند.

وه که چه وحشتناک! آخر او دشمن درونی بود. ضربه‌اش از ساواک شاه هم بدتر بود.

راستی این یکی دشمن، با همه وحشی‌گریهایش ، چگونه ضربه فنی شد؟

راستی ماها اصلاً فهمیدیم چگونه این افعی شرزه مهار شد و چگونه به آنجا که باید برود، رفت؟

با چه مهارتی! با چه قدرتی! این اژدهای خطرناک، بدون این‌که بتواند ما را نابود کند، از صحنه حذف شد.

بعدها کَمْ کَمَکْ ، فهمیدیم که چه بلای عظیمی بود.

اما، باز هم شکر خدا، که جان بدر بردیم و فهمیدیم که:

رسیده بود بلائی، ولی به خیر گذشت.

*

خوب، اما، چگونه و با چه قیمتی؟ قیمت کلان بود، ولی چه کسی پرداخت؟

آری، آری، تمامی قیمت را یکجا و یک تنه، هم ”او“ پرداخت، و کامل هم پرداخت.

کم نگذاشت و خسته هم نشد. سبحان الله.

قیمت را او پرداخت ولی آن‌که دریافت کرد، که بود؟

کسی جز ما نبود؟ الحمدلله علی ما هدانا.

این، هدیه‌ای بود از ”او“. نه تنها برای سازمان، بل، برای تمامی خلق قهرمان و تاریخ مان و البته قبل از همه شهدایمان، از محمد آقا تا همه و همه شهدا.

وه! چه سعادتمند، این خلق قهرمان، که چنین پشت و پناهی دارد.


سی‌ام دیماه ۱۳۹۵

سالروز آزادی برادرمسعود از زندان و طلوع آزادی خلق قهرمان ایران

عباس مدرسی.


چکامه‌ای ازم، آزاده:

نامت آیه ”فتح ”

در مبارک‌ترین عید میهنم؛

نیاز سرودنت؛

در خلوت پرغوغای قلبم زبانه می‌کشد و بی‌تابم می‌کند…

بارانی از کلمات را در دستهایم می‌فشرم،

اما واژه‌ها شرمگینانه در خمیدگی تواضع زمزمه می‌کنند که:

«تو خود تعریف خویشتنی»!

ناخدای «رنج انسان» در فدای همه چیز

و در رضامندی صبور مافوق طاقت؛

نامت آیه «فتح» است در میهنم؛

که در تیرگی ظلمات دهه‌ها شقاوت بی‌مانند؛

ترا در پنهان‌ترین زوایای قلب خویش ماوا داده

و در هوای حضور حیات بخش تو؛

«الیس الصبح به قریب» را یقین کرده است…

ای امید بی‌شکست که جز رنج خلق ات را سهم خویش نمی‌دانی؛

در نوازش نجیب نگاهت؛

سرفرازی از تو سرشار می‌شود

و ایستادگی با تو در بالاترین شاخسار «رنج پرشکوه انسان» ؛

مفهوم خویش را باز می‌یابد…

و نسلی که از تو در خشکسال شرافت روییده است؛

پرچم حیات انسانی را، تا تحقق پیروزی بر شقاوت و تیرگی برافراشته نگاه خواهد داشت…

نامت رستگاری هویت انسانی است؛ در عصر بی‌هویتی انسان؛.