چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۰

مسعود رجوی همواره عنصر امید و باور، یعنی روح جنگندگی و مبارزاتی را در جامعه ایران و نسل جوان احیا کرده است

 


مریم رجوی:

در سراسر دوره حاکمیت آخوندها، مسعود رجوی همواره عنصر امید و باور، یعنی روح جنگندگی و مبارزاتی را در جامعه ایران و نسل جوان احیا کرده است:

در قیام سی خرداد سال ۶۰، مسعود رجوی مقاومت علیه رژیم سفاک آخوندی را بنیان‌ گذاشت. در تشکیل شورای ملی مقاومت یعنی آلترناتیو دموکراتیک رژیم، آینده آزاد و آباد و دموکراتیک را برای ایران پی‌ریزی کرد. با تأسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران به‌ معادله سرنگونی پاسخ داد و راه‌حل سرنگونی رژیم ولایت فقیه را ترسیم کرد.

در برپایی اشرف و پایداری ده‌ ساله آن که یکی از درخشان‌ترین فرازها در تاریخ مقاومت و مبارزه در ایران و کل منطقه است، مسعود دژ آزادی را در محاصره دو دیکتاتوری برپا کرد و شعله‌های مبارزه را برافروخت.

او با برانگیختن کانون‌های شورشی و ترسیم مسیر کانون‌ها و شهرهای شورشی،‌ استراتژی سرنگونی و قیام را هدایت کرد و راه پیروز قیام‌ها از دیماه سال ۹۶ تا آبان و دی ۹۸ را نشان داد.

می‌بینید که این ابتکارها، این تأسیس‌ها،‌ ساختن‌ها و آغاز کردنها همه و همه یک مضمون واحد و یک روح اساسی دارد و آن، آرام نگرفتن، شورش کردن، برانگیختن، فراخواندن، خلق کردن، و در یک‌کلام رزم‌آوری و جنگیدن است.

وقتی که همه واقعیت‌های سیاسی علیه شماست، می‌توانید بنا‌به‌دلائل واقعی کار خود را خاتمه یافته بدانید، اما همیشه راه دیگری هم هست که معمولاً دیده نمی‌شود و آن راه این است که می‌توانید همان واقعیتها را تغییر بدهید، البته با پرداخت قیمت. و مسعود همین مسیر را در پیش گرفته و این‌چنین برای مقاومت یک خلق راهگشایی کرده است.

 

تحولات دو دهه ابتدای قرن بیست و یکم

خوب است که در این‌جا کمی اوضاع سیاسی و وقایع بزرگ این دوران را مرور کنیم تا ببینیم در متن چه شرایطی مسعود توانسته این مقاومت را هدایت کند.

دو دهه اول قرن بیست و یکم برای مقاومت ما و هم‌چنین برای منطقه خاورمیانه و به‌ میزانی برای کل جهان، دوره ویژه‌یی بود. البته قبل از اون هم پیچیدگی‌های زیادی وجود داشت ولی در این دو دهه دوران دورانی عوض شده بود.

در این دوره تحولات بزرگی اتفاق افتاد از جمله:

واقعه یازده سپتامبر و ظهور القاعده

اشغال عراق و افغانستان توسط آمریکا

سلطه رژیم بر عراق که سکوی پرشی برای سپاه پاسداران شد که بتواند در لبنان و سوریه و یمن و... نفوذ کند

وقایع بهار عرب و سقوط چهار رژیم در منطقه

جنگ فاجعه‌بار سوریه که تا الآن ۹ساله طول کشیده با کشتار فجیع مردم و انبوه مجروح و آواره.

و بالاخره ظهور داعش.

این شرایط که زمینه‌ها و پایه‌های آن، در ربع آخر قرن بیستم ایجاد شده بود، فضای حیاتی جنبش‌ها و مقاومتها را از بین برد.

همان‌طور که در تاریخ زمین‌شناسی یک دوره یخبندان داریم،‌ در این جا هم گویی دوره یخبندان انقلاب‌ها بود. دوره نابودی انقلاب‌ها، و به میزان زیادی دوره از بین رفتن احزاب و گرایش‌های متمایل به‌ سوسیالیسم در اروپا.

اگر چه که بلای بنیادگرایی مذهبی کل منطقه را از ۴۰سال پیش، فراگرفته بود، اما در این دو دهه، به اوج رسید.

از سال ۱۳۷۶، برای خوشآمد آخوند خاتمی، مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا قرار گرفتند. بعد از آن، در سال‌های شروع این قرن، انگلیس و اتحادیه اروپا و کانادا و استرالیا پی‌در‌ پی مجاهدین را در لیست‌های تروریستی قرار دادند. کار به جایی رسید که در غرب مقاومت کردن و مبارزه کردن متأسفانه معادل تروریسم اعلام شد.

قضایای بمباران اشرف، جمع‌آوری سلاحهای ارتش آزادیبخش و حمله ۱۷ژوئن هم باز از وقایعی هم‌جنس و هم‌سوی همین موج بود.

یادتان هست که در یک مقطع ۱۲دولت، برای از بین بردن مجاهدین با رژیم هم‌سویی و همکاری می‌کردند. فقط در دوره مالکی جنایتکار در عراق، ۲۹بار به اشرف حمله شد. که شامل هفت حمله مسلحانه با زرهی و موشکی بود.

اگر تمام حملات تروریستی علیه مجاهدین در عراق را فقط یک فقره حساب کنیم و اگر تمام حملات تروریستی در خارج کشور را هم یک فقره حساب کنیم، که آن هم لیستی طولانی دارد، بیش از ۴۰دسیسه و طرح بزرگ را می‌بینیم که برای متلاشی کردن مجاهدین به‌اجرا گذاشته شده و هر کدام از این پروژه‌ها تا حداکثر ظرفیتی که شانس اثرگذاری داشته، ادامه پیدا کرده. در واقع هر کدام از این طرح‌ها به‌این دلیل کنار گذاشته شده که در مقابل پایداری مجاهدین شکست‌خورده و دشمن متوجه شده که دیگر کارش بی‌فایده است.

پرسش دوران: مقاومت یا تسلیم؟

همان‌طور که می‌دانید در این دوره، نه فقط وجود و حضور جنبش‌ها و انقلاب‌ها نفی شد و همه در انهدام جریانهای انقلابی همدستی نشان دادند، بلکه انواع تئوریها و دیدگاهها و استدلال‌ها هم در نفی انقلاب و مبارزه یکی بعد از دیگری تولید شد. یک ایدئولوژی بر همه جا غالب شده که به‌طور مستمر تسلیم‌شدن و خو گرفتن و نمی‌توان و نباید را رایج می‌کند. ایدئولوژی‌هایی که تأسیس شده و هنوز آثارش وجود دارد.

تأثیر این وقایع بر روی هم و تغییر بزرگی که ایجاد کرد، از نظر ایدئولوژیک یک سؤال بزرگ را بارز کرد. سؤال این بود: جنگ یا نه جنگ، مقاومت یا تسلیم. در واقع پرسش دوران این بود: که مقاومت یا تسلیم؟

البته این سؤالی است که به‌خصوص از فردای فروغ جاویدان مطرح شده است.

اما آیا این سؤال فقط در برابر مجاهدین قرار داشت؟ آیا چون مجاهدین زندانیان‌شان قتل‌عام شده بودند و از فروغ جاویدان برگشته بودند، دچار این سؤال شده بودند؟

خیر، تک‌تک مجاهدینی که در ارتش آزادیبخش بودند و کل ارتش آزادیبخش در مقابل این سؤال بودند از جمله؛

ـ هواداران مجاهدین در داخل و خارج ایران،

ـ زندانیان‌مان که قتل‌عام شدند،

ـ سایر نیروها و افراد ایرانی که تا آن موقع خودشان را اهل مبارزه می‌دانستند

ـ و جریانها و جنبش‌های انقلابی و ترقی‌خواه در سطح جهان. همه باید به این سؤال کلیدی پاسخ می‌دادند مقاومت یا تسلیم.

حتماً خیلی از شما خاطرات آن روزها و آن دوران را به یاد دارید، اما خوب است که در این‌جا کمی درباره وضعیت خودمان در قبال این سؤال توضیح بدهم:

شما می‌دانید که ارتش آزادیبخش با صد رشته عملیات خودش‌ و در اوج آن، عملیات چلچراغ، خمینی را وادار به سرکشیدن جام‌زهر کرد. خمینی با آتش‌بس می‌خواست مجاهدین را در بن‌بست قرار دهد. ولی عملیات فروغ جاویدان باعث شد که ما بیمه‌نامه ارتش آزادیبخش رو به‌دست بیاوریم.

بعد از آن، با روی کار آمدن رفسنجانی، خط استحاله رژیم خیلی گل کرد و همه دنبال این خط راه افتادند. وقتی که حمله عراق به‌ کویت و جنگ آمریکا با عراق هم پیش آمد، دیگر ظاهراً افق استراتژیک برای سرنگونی رژیم توسط ارتش آزادیبخش محو شده بود.

بنابراین برای ارتش آزادیبخش و برای مجاهدین یک دوراهی خطیر شکل گرفت. یک راه ادامه جنگ یعنی مقاومت و پایداری و راه دیگر، نه‌جنگ و دست برداشتن از مقاومت.

در زندانها هم، خمینی سؤال دوران را به‌این صورت جلوی مجاهدین و سایر زندانی‌ها گذاشته بود که سر موضع هستی یا نیستی؟

در واقع در صحنه سیاسی دو جبهه در مقابل هم خط بسته بودند: یکی مجاهدین که سرنگونی رژیم را دنبال می‌کردند و طرف‌های دیگر که دنبال استحاله بودند و به‌ آلترناتیو از درون رژیم امید داشتند.

اما مجاهدین تحت رهبری مسعود رجوی نبرد و مقاومت را در پیش گرفتند.

زندانیان مجاهد هم با پذیرش چوبه‌های دار آن حماسه عظیم را خلق کردند و سازمان ما ‌شنا کردن خلاف جهت رودخانه را آغاز کرد.

این البته کار ساده‌یی نبود. در آن مقطع، مسعود برای این‌که مجاهدین را در این جهت سمت بدهد، کار بزرگی را شروع کرد. جمع‌بندی فروغ جاویدان و آموزش‌ها و مباحث نظری بعد از آن، همه در این راستا بود.

در این راستا بود که از نظر نظامی و از نظر سیاسی و ایدئولوژیک ممکن بودن این خط می‌توانست جا بیفتد و اثبات شود.

سؤال جدی که در مقابل ما قرار داشت، این بود که در تعادل‌قوای پس از آتش‌بس و با توجه به مرگ خمینی و روی کار آمدن رفسنجانی و به‌خصوص جنگ کویت، چطور می‌خواهیم اوضاع را به‌نفع پیروزی نبرد مردم ایران تغییر دهیم؟

 

انقلاب ایدئولوژیک، پاسخ به نبرد و مقاومت

مقاومت ما به هیچ ابر قدرت و دولتی در شرق و غرب وابستگی نداشت و ندارد. پس چگونه می‌توانست وزنه مؤثری در برابر این همه موانع خارجی وارد میدان کند؟

فراموش نکنیم که بعد از جنگ کویت، فشارهای همدستان رژیم و دولتهای مماشات‌گر علیه راه‌حل انقلابی- دموکراتیک، صدبار بیشتر شده بود.

بنابراین اگر راهی برای مجاهدین به‌عنوان یک نیروی انقلابی و مستقل وجود داشت، فقط بسیج عنصر انسانی و آرمانی و استخراج انرژی‌های نهفته کیفی در مجاهدین بود. یعنی همان عاملی که در نهایت تضمین پیروزی تمامی انقلاب‌هاست.

و این‌جا بود که مجاهدین به‌ انقلاب رو آوردند. انقلاب ایدئولوژیک در یک جمله، پاسخ به نبرد و مقاومت بوده و هست. و هنوز هم همین مضمون را دارد. مجاهدین تحت رهبری مسعود این‌چنین به‌ پرسش دوران پاسخ دادند.


در چنین زمانه‌یی که از هر حیث، زمانه‌ پرفتنه‌یی بود، مسعود، پرچم مبارزه و پایداری برای سرنگونی رژیم را بالا و بالاتر برد و انواع ابتکار عمل‌ها و سیاست‌های انقلابی را حول محور استراتژی ارتش آزادیبخش پیش برد.

وقتی که شما را خلع‌سلاح می‌کنند، وقتی که حتی اشرف را از شما می‌گیرند مسعود بی‌وقفه و بدون شکاف و محکم و قاطع و استوار روی استراتژی ارتش آزادی تأکید می‌کند. این حقیقتاً شنا کردن خلاف مسیر رودخانه بود.

سؤال این است که راستی مسعود به‌چه چیزی اتکا دارد که در هر شرایطی، در اوضاع خیلی تیره و سخت هم شاقول ارتش آزادی یعنی نبرد تمام‌عیار را هر چه محکمتر به‌دست می‌گیرد؟

نقطه اتکای او از یک‌طرف مجاهدین انقلاب کرده است، از طرف دیگر ظرفیت انقلابی و مبارزاتی جامعه. آن‌هایی هم که اصالت استراتژی ارتش آزادی را انکار می‌کنند همین دو مؤلفه را زیر سؤال می‌بردند.

مسعود به‌هر دو این‌ها همیشه با یقین و ایمان حداکثر نگاه کرده است.

براین اساس، در سال ۸۴ مؤسسان سوم ارتش آزادیبخش ملی را اعلام کرد. این وقتی بود که خامنه‌ای با روی کار آوردن احمدی‌نژاد، تلاش می‌کرد که رژیم‌اش را تک پایه کند و خیز بلعیدن عراق و ساختن بمب اتمی را برداشته بود. در آبان سال ۹۱ مسعود مؤسسان چهارم را اعلام کرد و به مجاهدین و هواداران مجاهدین در داخل ایران برپا داد.


در تیرماه ۹۲، در نشست‌هایش با خود شما گفت: ارتش قیام با ارتش آزادی در حقیقت دو روی یک سکه هستند. و گفت:‌ ولو این‌که این ارتش سلاح سبک هم نداشته باشد و با تیم‌ها و یا دسته‌ها و یکانهای پراکنده و جداگانه، دست به کار شود، اما در هر حال به‌لحاظ استراتژیک و از بابت ساختاری ارتش آزادیبخش ملی ایران است.

همه این‌ها زمانی بود که شما هنوز اشرف را تخلیه نکرده بودید. و بعد از قتل‌عام اشرف در شهریور ۹۲، هزار اشرف را اعلام کرد و خط کانون‌های شورشی مطرح شد.

یک مؤلفه دیگر که مسعود با یقین و اطمینان روی آن تکیه کرده،‌ ظرفیت شورشی جامعه است.

البته امروز که قیام‌ها و اعتراضها پی‌در‌ پی واقع می‌شوند، خیلی از مسائل برای همه روشن است.

اما همیشه سؤالات مهمی در این زمینه مطرح بود. از جمله این که:

آیا متصور است که در این اختناق، قیامی شکل بگیرد؟ یا این‌که باید منتظر باشیم تا طلسم اختناق بشکند؟

آیا متصور است که از بطن این جامعه نیروی رزمنده‌یی در بیاید؟

آیا در حالی که سرکوب وحشیانه و طولانی مدت، امکان حیات هر گونه حزب و گروه سیاسی یا تشکل‌های صنفی را از بین برده آیا ممکن است جریانی از مبارزه و مقاومت را در شهرها بتوان راه‌اندازی کرد؟

مسعود به‌این همه این سؤال‌ها جواب مثبت داد و بر اساس آن ابتکار انقلابی و راهگشای کانون شورشی را عملی کرد.

در پیام‌های پس از قیام دی ۹۶، مسعود نتیجه‌گیریهای مهمی درباره مختصات جامعه ایران ارائه کرد. و مشخصات یک مسیر واقعی و امکان‌پذیر برای سرنگونی رژیم را نشان داد. اشاره من به‌همان چشم‌اندازهایی است که در دیکتاتوری دینی بی‌پاسخ است؛ یعنی استحاله رژیم،‌ تغییر مسالمت‌آمیز، شکسته‌شدن طلسم اختناق و سرنگونی خودبه‌خودی.

در آن جمع‌بندی مسعود نشان داد که وقتی دشمن ضدبشری با سرکوب و انقباض این مسیرها را می‌بندد، این مجاهدین و کانون‌های شورشی و ارتش آزادی هستند که در استراتژی قیام و سرنگونی راه باز می‌کنند و پیشروی می‌کنند.

در این پیام‌ها، او مسیر کانون‌های شورشی و شهرهای شورشی را ترسیم کرد و روی این حقیقت هم تأکید کرده و می‌کند که رژیم هر راه‌حلی را که در پیش بگیرد، آن راه‌حل، موجودیت خود این رژیم را نفی می‌کند.

امروز این حقایق اثبات شده است. قیام‌هایی که از دی ۹۶شروع شد، و به‌خصوص قیام آبان ۹۸حقانیت استراتژی و خطی را که مسعود ترسیم کرده، در مورد کانون شورشی و شهرهای شورشی نشان داد.

 

اختلاف بر سر خود مبارزه است

وقتی‌که این تاریخچه را مرور می‌کنیم می‌بینیم که با وجود هر تلاطم و افت و خیزی، مسعود پایبندی به‌این استراتژی را تام و تمام حفظ کرده. از ماجرای خلع‌سلاح و جمع‌آوری سلاحها تا حمله و کشتار مجاهدین، تا لیست‌گذاریها و قضایای لیبرتی و تا انتقال مجاهدین از عراق.

یعنی در یک محیط توفان‌زا که به‌طور مستمر ادامه داشته، مسعود این پرچم و این عروة الوثقی را با حداکثر مسئولیت‌پذیری و با ایمان و ایقان حفظ کره و مقاومت ما را در این مسیر به‌خوبی هدایت کرده است.

حالا ما از این پیگیری و استواری و ایستادگی بر استراتژی ارتش آزادیبخش چه نتائجی باید بگیریم.

آیا می‌خواهیم بگوییم که حقانیت این استراتژی ثابت شد؟ خوب این‌که روشن است. ولی چیزی هست که اهمیت‌ آن بسیار بالاتر و فراتر از این است. یعنی گوهر مبارزاتی و رزمندگی این حرکت. این همان چیزی است که اهمیت فوق‌العاده دارد. زیرا اختلاف ما با دیگران، در عمق و ریشه‌ بر سر نوع استراتژی سرنگونی نیست.

اختلاف بر سر روش مبارزه کردن نیست؛ بلکه بر سر خود مبارزه است. اختلاف بر سر جنگ و نه‌جنگ است. بر سر مقاومت یا تسلیم است.

یعنی آیا به‌خاطر شرایط سخت و بغرنج و به‌خاطر یک فهرست طولانی از موانع واقعی، باید مقاومت را تا اطلاع ثانوی کنار گذاشت؟ باید دست روی دست گذاشت؟ یا آن‌که باید در این میدان هر چه جانانه‌تر و هر چه عاشقانه‌تر جنگید و راه سرنگونی را هموار کرد؟

آنچه مسعود در باب استراتژی قیام و سرنگونی گفته و می‌گوید، در کنه خود فراخوانی است برای برخاستن و برای جنگیدن.

وقتی که همه امکانها و چشم‌اندازها را به‌طور کامل و همه‌جانبه بررسی کنیم می‌بینیم که خود این استراتژی ارتش آزادی‌بخش، انتخابی بین انتخاب‌های متعدد نیست. یعنی این طور نیست که جلوی مجاهدین انواع راه‌ها را گذاشته باشند و مجاهدین از بین همه آنها به‌خاطر سلیقه، یا عقیده یا توانایی‌ها و محدودیت‌هایشان این یکی را برداشته باشند. مثلا از بین مبارزه پارلمانی، سندیکایی، مبارزه مسالمت‌آمیز و استراتژی ارتش آزادی، آنها به این آخری علاقه نشان داشته باشند. خیر در دنیای واقعی چنین چیزی وجود ندارد.

موضوع به‌روشنی این است که مسعود از آنجا که بر سرنگونی رژیم تأکید کرده، به‌ارتش آزادیبخش و به‌ کانون شورشی رسیده است. از آن جا که بر مبارزه و رزم و مقاومت تأکید داشته به‌این استراتژی رسیده است.

در شرایط مشخصی که هستیم و در حاکمیت این رژیم و این درجه از اختناق و سرکوب و شکنجه و خفقان، این تصور غلطی است که انگار کشمکش بین روش‌های مبارزاتی مختلف است.

خیر! کانون دعوا و همه مسأله مبارزه کردن و مبارزه نکردن است.

امروز جوانان ایران با همین انتخاب دست‌ و پنجه نرم می‌کنند: یا تن‌ دادن به نظم موجود یعنی حاکمیت سرکوب و غارت و فساد و حاکمیتی که همه چیز را به زوال و انحطاط رسانده، یا جنگیدن با آن به بهای مایه‌گذاشتن از موقعیت شغلی و خانوادگی و حتی از جان و زندگی‌شان. و وقتی این دومی را در پیش می‌گیرند، لاجرم می‌رسند به‌شورش و به کانون شورشی.

کما این‌که در قیام آبان با بیش از ۱۵۰۰شهید شورشگری آنها را دیدیم. پس:

صحت خط و استراتژی که مسعود ترسیم کرده، به‌خاطر این نیست که او مثلاً به‌خوبی پیش‌بینی کرده. بلکه به‌خاطر این است که او سفت و سخت همه چیز را از مبارزه با این رژیم ددمنش و سفاک و خون‌ریز و از تعهدش برای سرنگونی رژیم چیده. ودر این مسیر خود او اولین مبارز، اولین پرداخت کننده و ‌اولین قیمت دهنده و دریک جمله تجسم مادی فدا و صداقت در مسیر این آرمان آزادی بوده و هست.

بله در تاریخ معاصر ایران مسعود این طور شناخته شده که فراخوان‌دهنده همیشگی به‌مبارزه برای سرنگونی رژیم است. این طور شناخته می‌شود که مشعل مبارزه را در دست دارد و راهبر آزادی است.

این هفته در مراسم نماز ریایی خامنه‌ای در مصلی تهران، وقتی ولی‌فقیه درمانده از تهاجم جوانان شورشگر به عکس‌ها و بنرهای سردژخیم قاسم سلیمانی آه و ناله می‌کرد، بسیجی‌ها و مزدوران یک صدا شعار «مرگ بر منافق»‌ را تکرار کردند.

البته این شعار ۴۰سال است که در عمل و نظر، در شکنجه‌گاهها یا در تریبونهای علنی، در سطح داخلی یا بین‌المللی و در عرصه سیاست یا ایدئولوژی همه‌جا شعار اصلی و رسمی رژیم است.

اما نمایش جمعه این بار به‌طور خاص واکنشی بود به کانون‌های شورشی که بساط رژیم را به‌طور کامل به‌هم زده‌اند. البته این تریبون اصلی رژیم و محل بیرونی‌ترین فعالیت‌ها و مواضع آخوندهاست. از این جا می‌شود پی برد که در پشت‌پرده چه خبر است و رژیم و نهادهای اطلاعاتی و سیاسی و دیپلماتیک و تروریستی‌اش در چه ابعادی به شیطان‌سازی علیه مجاهدین مشغولند.

همان‌طور که می‌دانید در تمام سال‌های گذشته، ‌هدف کانونی این حمله‌ها و برچسب‌ها و کثیف‌ترین دروغ‌ها و اتهام‌، متوجه شخص مسعود بوده و هست.

 

قدر راهبری و راهگشایی مسعود رجوی

من در این‌جا درباره اثرگذاری عمیق و تعیین‌کننده مسعود در مبارزه و مقاومت در برابر رژیم، گوشه‌یی را یادآوری کردم. رژیم ولایت فقیه همواره در او و سخنان و کلمات‌اش و نقش هدایت‌گر و جهت‌دهنده‌اش نابودی خود را می‌بیند.

درست به‌همین دلیل بیشترین خشم آخوندها متوجه اوست. این واقعیت هم سال‌هاست اثبات شده که حجم این شیطان‌سازی‌ها متناسب با شدت و گستردگی قیام‌ها و جنبش اعتراضی علیه رژیم بالا می‌رود.

ما می‌دانیم که وزرات اطلاعات و سپاه پاسداران و معاونت اطلاعات‌اش و نیروی تروریستی قدس و وزارت ارشاد و وزارت‌خارجه و سفارت‌خانه‌هایش و نهاد اطلاعاتی، همه و همه در عملیات پخش دروغ و اتهام علیه مجاهدین و شخص مسعود در فعالیت‌ مستمر و شبانه‌روزی هستند و پول‌های کلانی در این رابطه خرج می‌کنند.

بخشی از این‌ها در رسانه‌های رژیم پخش می‌شود که به‌صورت واضحی نقش و مهر رژیم را بر خود دارند. از خبرگزاریهای سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات تا صدها سایت یا تلویزیون اینترنتی مبتذل رژیم در خارج کشور. بخش دیگری هم توسط عناصر جبهه ولایت فقیه در خارج کشور بیان می‌شود که ژستها و حرف‌هایشان در ظاهر ضد رژیم است، اما از این راه در واقع امربری‌شان از آخوندها را پنهان می‌کنند.

تا چند سال پیش، این دسته از عمال رژیم، قاعده هشتاد بیست را رعایت می‌کردند. یعنی هشتاد واحد به‌رژیم می‌زدند تا رد خود را گم کنند. و بیست واحد به‌مجاهدین.

در بازجویی‌ها به‌برخی دستگیر شدگان گفته‌اند مرز سرخ برای ما خامنه‌ای نیست؛‌ بلکه مرز سرخ، مجاهدین هستند و این‌ها پاسداران اپوزیسیون‌نمای همین مرز سرخ‌ رژیم هستند. بنابراین با دهانهای آلوده یک‌سره به‌مسعود و آنچه با ابتکارات انقلابی و هدایت‌گری او رژیم را در تنگنا قرار داده و می‌دهد، حمله می‌کنند..

هیچکس بهتر از مجاهدین در کوران یک مبارزه سخت ارزش و قدر و نعمت هدایت و راه یافتگی در مسیر مبارزه و مقاومت را نمی‌داند. به همین دلیل است که قدر راهبری و راهگشایی مسعود را بیش از همه ما می‌دانیم. به همین دلیل است که مجاهدین قدر و قیمت سوگند و تعهدشان به مسعود را خیلی خوب می‌فهمند و آن را حفظ و حراست می‌کنند و بر آن هر روز پافشاری می‌کنند و خود را مسئول محقق‌کردن این تعهد آرمانی می‌دانند.

این اوج آگاهی و اعتلای انسانی است. این اوج آگاهی تک‌تک مجاهدین است، که این‌چنین سرفرازانه در هر سرفصلی حاضر می‌گویند و مرعوب شیطان‌سازی‌ها و دود ودم دشمن نمی‌شوند و قطعاً در این نبرد پیروز می‌شوند و پیروز می‌شویم.

اعضا و هواداران مجاهدین، با مبارزه و پیکاری هر چه پرشورتر از مسعود، قدردانی می‌کنند. اما این فقط یک قدردانی معمول نیست؛‌ بلکه پای فشردن بر نبرد با ستم و استثمار است.

با مبارزه هر چه خالصانه‌تر و صدق‌ ورزیدن هر چه جانانه‌تر،

با برادری و خواهری هر چه صمیمانه‌تر و یگانه‌تر در روابط تشکیلاتی،

با ارائه الگویی که در نظر مردم‌شان الگوی یک مناسبات پیشرفته و رها و یگانه و در تراز جامعه بی‌طبقه توحیدی است،

و عزم و رزم و تعهدپذیری تمام‌عیار در مبارزه برای سرنگونی این رژیم است.

این چیزی است که مسعود از من و شما می‌خواهد. این تعهد ما به‌اوست.

این دینی است که نسبت به‌ او داریم. این دینی است نسبت به ۱۲۰هزار شهید راه آزادی داریم.

و این دینی است که به شهدای قتل‌عام، شهدای فروغ جاویدان و شهدای آبان ۹۸داریم.

دعا می‌کنم و دعا می‌کنیم که همه در این مسیر تا آخر و تا آخرین نفس سرفراز و روسفید باشیم.

مطمئنم که شما به‌خصوص در این روز دوباره تجدید عهد می‌کنید و برای تحقق سرنگونی هر لحظه با قیام آماده‌اید.

امروز ما به‌مناسبت سالروز آزادی مسعود از زندان ساواک شاه این اجتماع را برگزار کردیم.

و در صحبت از او به‌ عشق بزرگ او به‌ اندیشه او که آزادی و رهایی ایران و ایرانی است، بسیار به اختصار پرداختیم.

و این‌که می‌توان و باید با ارتش آزادی و با ارتش قیام این رژیم وحشی را سرنگون کرد.

حرف او این است که این خیانت‌ تسلیم‌طلبان داخلی و مماشات‌گران خارجی است که قیام و سرنگونی را به‌تأخیر انداخته است. وگرنه این رژیم یارای ایستادگی در برابر مقاومت و قیام را نداشت.

و حالا به‌رغم همه موانع و خیانتها و کارشکنی‌ها به بهار قیامهای ایران رسیده‌ایم:

از دی ۹۶تا دی ۹۸ و از تیر و مرداد ۹۷ تا آبان آتشین و خونین ۹۸.

با این قیام‌ها سمفونی مقاومت و آزادی نواخته می‌شود.

از آن نتهایی که تمام احساسات یک خلق ستمدیده را ابراز می‌کند.

جامعه ایران در این قیام‌ها و با این قیام‌ها دارد حرف می‌زند. حرف‌اش این است که:

ای یکصد و بیست هزار قهرمانی که تاکنون برای آزادی جان باختید، ای سربداران سال ۶۷،

ای ۱۵۰۰کشته آبان ما،‌ ببینید که خونهای شما چطور به‌جوش و خروش آمده است.

ببینید که قیام‌ها در حال رژه‌ و مارشی عظیم به‌سوی سرنگونی ولایت فقیه‌اند.

تهران و شیراز و کرج و ماهشهر و اسلام‌شهر و شهریار و قدس و مریوان و اصفهان و بهبهان و خرمشهر را نگاه کنید، دانشجویان بپا خاسته در قیام‌ دی را بنگرید، فداکاری کانون‌های شورشی و یکانهای ارتش بزرگ آزادی را ببینید، این جنبشی است که سرنگونی محتوم را عملی می‌کند. این جنبشی است که پیروزی محتوم به‌دست می‌آورد. این جنبشی است که از هم‌اکنون بنای ایران آزاد و آباد و دموکراتیک را می‌سازد.

سلام بر قیام‌ ایران، سلام بر شهیدان

سلام بر آزادی

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۴۰۰

شب و آفتاب

 


دوات جوهر شب روی سطح قالی ریخت

ز هال خانه‌ٔ ما هر چه شور و حالی ریخت

سیاه شد همه نقشی که سرخ و آبی بود!

ز چشمهای همه! شوق قیل و قالی ریخت

به ناگهان، همه‌ٔ پایه‌ها خرابی شد

پلی که روی خیابان پرید «خواب»‌ی شد

به روی دفتر «آمد شد»م نوشتم من

سپیده‌های افق‌های شب سرابی شد

تمام منظره‌هایی که آفتابی بود

عسل عسل همه رؤیای انقلابی بود

بگو به من که چه کس فتح را شکستی کرد

به پشت پرده‌ٔ رخدادها، حسابی بود؟

طنابها که به‌دار آمدند زان پیچ است،

که در درون شب فکر، پیچ و تابی بود

به نام شب همه‌ٔ جرم‌ها به فعل رسید

ز غار فاجعه قندیل اختناق چکید

تو چهره‌ٔ همه آن شور خواستن بودی

نخواست شب که تو را آن‌چنان‌که باید دید

از آن غروب چه بسیار زیر و رو شده‌ایم

ز قاب پنجره‌ها چشم آرزو شده‌ایم

برای آن‌که شب از آسمان ما برود

ستاره‌وار و به شبدار روبه‌رو شده‌ایم

درون صاعقه‌ها برق می‌زنی بر شهر

به سطح شوق دلم از تو شعر می‌روید

از این امید دلم دست برنمی‌دارد

که آفتاب تو شب را ز شهر می‌شوید


م. شوق


چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۰

عشق تو و دل ما - طارق

 


شعری محصول لحظه‌های بی‌تابی برای «مسعود» ؛ آن غایب همیشه حاضر که عشق به او، عشق به سرنوشت خلقی در زنجیر و چشم به راه نجات است؛ خلقی که زبان دل او این است: «ربّنا أخرجنا من هـذه القریة الظّالم أهلها واجعل لّنا من لّدنک ولیّاً واجعل لّنا من لّدنک نصیراً ». برای مسعود که در برابر ضحاکان دستاربند، با شکوهی خجسته از جنس دماوند قامت افراشت و گفت: «نه!» و صدایش در آنسوی زمهریر شبانه باف طنین انداخت و ما به پیروی از او گفتیم: «نه» و تاریخ معاصر ایران را رقم زدیم.


عشق تو و دل ما

عشق تو و دل ما، وین هفتخوان هجران

در نامه‌یی نگنجد، ای جان جان جانان!

«صبری جمیل» باید، آری ولی نه بی‌تو،

این واژه را نداند قاموس عشق سوزان

بی تو قلم، سرانگشت، خون جگر، مرکب

دفتر، بیاض سینه، هرخط، سرشک غلتان

در آرزوی وصل روی پرآرزویت

هر گوشه، شهری از دل، هر جا سپاهی از جان

مشتاق یک پیامیم؛ و آن خط دلربایت

عکسی و جمله‌یی چند، با آیه‌های قرآن

آن «بچه‌ها سلام» و «قربانتان» نبشتن

در صدر و ذیل نامه، با نکته فراوان

آن خنده‌های دلچسب، در هر نشست و دیدار

آن ابروی مصمم، گاه خروش و توفان

آن دیدگان هشیار، تقسیم لحظه‌هایت

با هر کسی به طرزی، در جمع گرم یاران

بر ما ببخش عزیزا! گر نامه پر «طلب» بود

ما را تو می‌شناسی، چیزی نبوده پنهان

ما جمع جمع جمعیم، جای تو خالی ‌ای یار!

این‌جا سلام دارند، دلدادگان، هزاران

باری، خطا سرودم، پنهان نه‌یی، عیانی

می‌بینمت عزیزا، در هر دلی نمایان

هر جا که رشحه خونی، بر تپهٴ اوین ریخت

یا تازیانه زد خنج، بر گردهٴ اسیران

هر جا که دست مادر، تا درگه خدا رفت

از داغ خون فرزند، با اشکهای لرزان

باز امجدیه دارد در کوبش نفس‌ها،

آن نطق آتشین و خشم تو را به دامان

در نامه‌های «اشرف»، عشق تو می‌زند موج

بادت خدا نگهدار، ای افتخار ایران!

می‌بینمت که «موسی»، بر اسب سرخ «ستار»،

می‌گوید از امیر خیز: «آهای آنام قربان»

شرح سخن ندانم، با واژگانِ الکن

خود تو بگو چه گویم، الهام  شب شکاران

مائیم و تو، دل و عشق، تو و نجات یک خلق

بادت خدا نگهدار، هر جا که هستی‌ای جان!


سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۰

مسعود رجوی و بیش از نیم‌قرن تکاپو در قفای آزادی

 


این روزها، به‌خصوص با نزدیک شدن چشم‌انداز سرنگونی محتوم استبداد مذهبی در ایران، نگاهها بی‌اختیار به آینده دوخته می‌شود. به آینده‌یی که قرار است پس از فرو ریختن بنای پوسیده و فاسد ارتجاع بر خرابه‌های آن بنیان نهاده شود. این آینده درخشان بی‌تردید بر اساس آزادی و دموکراسی بنا نهاده خواهد شد. این نیاز و اشتیاق مردم ایران‌زمین پس از صد و اندی سال دویدن بی‌وقفه به پای سر در قفای آزادی است.

آزادی و فقط آزادی،‌ نخستین، ضروری‌ترین و اساسی‌ترین شعاری است که تنها در تحقق آن و با تحقق آن است که می‌توان سخن از دیگر گام‌های مبرم برای رستگاری مردم ایران به میان آورد. خواستهایی مانند آبادانی، پیشرفت، رفاه، برابری زن و مرد،‌ جدایی دین از دولت، انتخابات آزاد و... در پرتو دستیابی به این گوهر شب‌چراغ معنا داشته و دارند.

ایران آینده یک ایران آزاد و دموکراتیک است؛ ایرانی که با تجربه دردناک و خونین ستم‌شاهی و ستم‌شیخی، دیگر هرگز و به هیچ قیمت به گذشتهٔ تاریک بازنخواهد گذشت.

با اشرف به ضرورت دستیابی به آزادی به‌عنوان سلسله جنبان و انگیزهٔ اصلی تمام مبارزات و فداکاریها، اکنون سؤال این است که کدام جریان و چه کسی «ایران آزاد» و خواست‌های دموکراتیک آن را نمایندگی می‌کند؟ آیا ایران از زادن آرش و کاوه و بابک عقیم شده است و در جهان به‌عنوان کشوری تن داده به بنیادگرایی مذهبی شناخته می‌شود؟ آیا ایران عزیز ما با داشتن پرقدمت‌ترین، طولانی‌ترین و درخشان‌ترین تمدن روی زمین و فرهنگی غنی و ذخایر سرشار نفت و گاز و معادن [سومین کشور دارای ذخایر نفتی و دومین کشور دارندهٔ ذخایر گاز] در جهان، با خامنه‌ای و روحانی نمایندگی می‌شود؟ یا سیمایی دیگر نیز دارد؛ سیمایی که استبداد و ارتجاع مستمراً تلاش کرده‌اند تا مانع دیده شدن آن در افق شب گرفتهٔ ایران بشوند.

هم‌چنان که تاریخ گذشتهٔ ‌ ایران را نه با شاهان و شیخان که با قیام‌آفرینان، مقاومت‌کنندگان، فرهنگ‌سازان، نوابغ و چهره‌های ملی، میهنی و انقلابی مانند سیاوش، آرش، ‌کاوه، ستارخان، میرزا کوچک خان، مصدق، جزنی و حنیف‌نژاد و.... می‌شناسیم، تاریخ معاصر ایران و انقلاب نوین و دموکراتیک آن را نیز باید به نام سمبل و جریانی شناخت که در مسیر رسیدن به آزادی سر از پا نشناخته طی طریق کرده است.


انقلاب ضدسلطنتی، نماد همدلی مردم

آنانی که از نزدیک انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری شاه را دیده‌اند، خوب می‌دانند که این انقلاب هرگز برای این نبود که شاه را بردارد و شیخ را به جای آن بگذارد. در پی آن نبود که تاج را با عمامه و عبا و نعلین جایگزین کند. این انقلاب استمرار طبیعی جنبش مشروطه و نهضت ملی کردن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق و نیز سازمانهای پیشتاز و انقلابی ایران یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بود. مردم ایران از دیرباز در پرتو روشنگریهای عناصر آگاه و مترقی می‌خواستند کشوری داشته باشند که با داشتن آزادی، عدالت و برابری و آبادانی و پیشرفت، شانه به شانهٔ کشورهای مترقی و پیشرفتهٔ جهان، عظمت و درخششی شایان نام خود در جهان کسب کند.

در روزهای انقلاب ضدسلطنتی این خواست متبلور شد و فضای همدلی، همبستگی، اعتماد،‌ فداکاری و آزاداندیشی در میان مردم ایجاد کرد. در پرتو چنین فرهنگی از انقلاب بود که تغییر نظام سلطنتی ممکن گردید.

خمینی به‌عنوان چهره‌ای که با ناحق به شاخص تبدیل شد، هرگز در پی آزادی و خواست‌های دموکراتیک مردم ایران نبود. او شیادی بود که با درونمایه‌ای دجالگرانه و ریاکارانه در پایان مسیر سوار بر موج شد و انقلاب را به سمتی که می‌خواست منحرف کرد.


نیروهای انقلابی و فرصت گذرا

هنگامی که خمینی بر موج مخالفت مردم با نظام سطلنتی سوار شد،‌ شاه رهبران حقیقی انقلاب را یا به‌شهادت رسانده، یا در زندانهای خود به حبس ابد محکوم کرده بود. بر اثر قیام مردم آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی [از جمله مسعود رجوی] را در ۳۰دی۵۷ آزاد شدند؛ یعنی درست ۲۲روز قبل از سقوط نظام سلطنتی. در این مدت کوتاه سازمانهای پیشتاز چه می‌توانستند بکنند؟‌

آنها از یک‌سو باید در کورهٔ قیام می‌دمیدند تا جنبش مردم ایران هر چه رادیکال‌تر شده و به سمت تغییرات پایدار نیل کند، از طرفی دیگر تا می‌توانستند باید مانع از شکل‌گیری انحصارطلبی و ارتجاع خمینی می‌شدند.

مجاهدین و در پیشاپیش آنها مسعود رجوی در حالی از زندان آزاد شده بودند که تشکل گسترده و قابل توجهی در بیرون از زندان نداشتند. آنها برای ایستادگی در مقابل استبداد نوظهور خمینی باید خود را سازمان و سامان می‌دادند. این فرصت را باید تا آنجا که می‌توانستند طولانی‌تر می‌کردند. حتی یک روز و یک ساعت در این میان سرنوشت‌ساز بود.

خمینی نه انقلابی بود و نه دغدغهٔ آزادی داشت. او با تئوری ولایت فقیه می‌خواست یک حکومت قرون‌وسطایی در ایران برقرار کند و خود خدایگان آن باشد. نارضایتی مردم از دیکتاتوری شاه این امکان را به او داد تا سوار موج شود و در فقدان رهبران انقلابی و ذیصلاح در بیرون زندان، دست‌آوردهای این انقلاب را به یغما ببرد. او بر جایگاهی تکیه زده بود که شایستهٔ آن نبود؛‌ بنابراین باید مظاهر انقلاب ضدسلطنتی و نیروهای انقلابی را قلع و قمع می‌کرد تا مانع تصاحب مطلق قدرت توسط او نشوند.


گناه مسعود رجوی و مجاهدین چه بود؟

تنها گناهشان این بود که نمی‌خواستند به چشمان خود دروغ بگویند و بگویند که عکس دجال را در ماه دیده‌اند.

نمی‌خواستند در برابر بتی که «آن دیگران» می‌پرستیدند، تعظیم کنند و دستش را برای رسیدن به پست و منصب و جاه و مقام ببوسند.

نمی‌خواستند به آرمان انقلابی خود خیانت کنند.

نمی‌خواستند عشق به میهن‌شان را به پای هیولایی بریزند که هنگام آمدن به ایران، هیچ احساسی نه به مردم داشت نه به ایران.

آنها شیفتهٔ آزادی بودند و برای آن حاضر بودند هر بهایی را بپردازند.


«نه»ی بزرگ مجاهدین به خمینی با رأی منفی به قانون ولایت فقیه

از افتخارات تاریخی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی همین بس که در ۱۲آذر۵۸ یعنی در اوج تنوره‌کشی و اقتدار خمینی، با پاکبازی و شجاعت سیاسی ـ ایدئولوژیک، اصل ضد انقلابی و ضدمردمی ولایت فقیه را به‌رسمیت نشناخته و به آن رأی منفی دادند. البته بسا پیش‌تر از آن مسعود رجوی به سینهٔ خمینی قاطعانه دست رد زده بود؛ و آن هنگامی بود که خمینی از او خواسته بود علیه کمونیستها موضع‌گیری کند تا تمام درها بروی او و مجاهدین باز شود. اصل واقعه را از زبان مسعود رجوی بشنویم:

«در همان حوالی ۲۲بهمن ۵۷، خمینی یک شب پسرش احمد را که بسیار به مجاهدین ابراز ارادت و سمپاتی می‌کرد، نزد من فرستاد. هنوز رژیم شاه به‌طور کامل سقوط نکرده بود. ما هم دو سه هفته بود که از زندان آزاد شده بودیم. برجسته‌ترین حرفهایش (احمد) این بود که:

علیه کمونیستها موضع‌گیری کنید و با هر کس که «امام» وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شوید که در این‌صورت همه درها به‌رویتان باز خواهد شد. من احمد را آن شب پی کارش فرستادم و چند شب بعد با برخی برادرانمان در محل استقرار خمینی، در یک اتاق خصوصی در جنب اتاق دیدارهای عمومی او دیدار کردیم». (استراتژی قیام و سرنگونی)

و گناه بزرگ مجاهدین این بود که نخواستند اصول مبارزاتی خود را در پای قدرت سر ببرند.


رویش سرودآوران سپیده در امتداد یک رسم

مرزبندی قاطع مسعود رجوی با هیولای ارتجاع، ۴۱سال سازمان مجاهدین خلق ایران را در کشاکش یک مبارزه مهیب با خمینی و خامنه‌ای ماندگار و سرفراز نگهداشت. اکنون که بر فراز پله‌های این ۴۱سال خونبار نگاهی به آن روزها می‌افکنیم، شکوه مسیر طی شده را به چشم می‌بینیم. خط‌دهندگان وزارت بدنام،‌ لابی‌های آن‌سوی آبها و سینه‌چاکان گریزان از بذل هزینهٔ نیم‌پهلوی می‌خواستند اصالت، صفا و صافی انقلاب نوین ایران را با حقنهٔ شعار مشکوک «رضا شاه روحت شاد!» بیالایند و چنین بنمایانند که مردم ایران خواهان بازگشت به پیشینهٔ بد در برابر بدتر هستند؛ از انقلاب خسته شده‌اند و این‌طور القاء کنند که خطی که مسعود رجوی با رنج و شکنجی طاقت‌فرسا آن را پی‌گرفت به بار ننشسته است. آیا شعار دانشجویان و مرزبندی دقیق و روشن آنها را با شاه و شیخ دیدند؟ آیا طنین خروش نسلی که بی‌پروا فریاد زد «نه شاه می‌خوایم نه رهبر ـ نه بد می‌خوایم نه بدتر» را شنیدید؟ آیا دیدند که «انقلاب بهمن نه مرده و نه خاکستر شده»،‌ بلکه رویینه و بالابلند و گلگون رخ از یک قیام به قیام دیگر ادامه دارد.

اینک شهرهای ایران با اتکا به یک رسم در برابر خلیفهٔ سفاک ارتجاع می‌خروشند؛ رسم ایستادگی تا به آخر و پرداخت همه چیز برای آزادی؛ خجسته آزادی. رسمی که مسعود رجوی از همان روز آزادی آن را در نسل جوان و انقلابی مجاهد خلق جاری و ساری کرد و قیمت سنگین آن را به تمام پرداخت.

اکنون و به یمن آن رسم و مرام تکثیر شده، شهرها، کوچه‌ها و خیابان‌ها در تصرف «سرودآوران سپیده» است تا دوشادوش و دست در دست با هم بخوانند:

ای فتاده به زنجیر ایام!

یک جهش مانده تا بر کنی دام

یک قدم مانده، یک خیز، یک گام

بشکنی این قفس

تا بر آری نفس

چون درای جرس

بانک برداری از دل به هر بام

روز سرکوبی استبداد روز جمهوری و آزادی

ای سرود آوران سپیده

ای شهیدان در خون تنیده

درود، درود، درود، درود، درود


دوشنبه، فروردین ۱۶، ۱۴۰۰

با یاد ”مسعود“ راهبر دلها و اندیشه مان - عباس مدرسی



 سفری با مَرکَب عشق

بیاد آن سفرکرده که صدها قافله دل همره او است،

به یاد آن‌که هر روزمان و هر لحظه مان با او است،

بیاد آن‌که لبخند رضایتش، قوت قلب می‌بخشد و نگاهش می‌آموزد و کلامش زنده می‌کند.

بیاد آن‌که با شنیدن از او سرشار می‌شویم و خود را بازمی‌یابیم.

بیاد او که با شنیدن کلامش، کمبودهایمان محو می‌شود.

هموکه شنیدنش نامُکَرَّرْاست. و نیاز به شنیدن از او، پایان ناپذیر است.

به یاد او که خدا، اسلام، تقوا و انسانیت را، از او آموختیم و همواره می‌آموزیم.

بیاد آن‌که تبلور مجسم عشق است.

بیاد آن‌که نمی‌توان از او جدا شد، نمی‌توان بی‌ او زیست

بیاد او که...

چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان چه غم از موج بحر آنرا که باشد، نوح کشتیبان


*

سی‌ام دیماه است.

روزی است که درهای رحمت حقّ جَلَّ وَعَلا بر روی همه ما باز شد.

گویند، سی‌ام دی، او آزاد شد. اما، واقعیت این است که ۳۰دی روز آزادی ما است.

ما همه ما آزاد شدیم.

بگوئید، روز۳۰ دی، روز آزادی خلق و میهن است.

مگر می‌شود بی ‌او، آزاد بود و آزادی داشت؟

او خود، چه خوش گفته بود: ”خورشید در اسارت هم خورشید است“.

خورشیدی که از پس ابرهای ارتجاع و استعمار هم، هم‌چنان می‌درخشد و حیات می‌بخشد.

آخر او، جان جانان است. او راهبر دل و جان است، او ”مسعود “است.


*

راستی، بچه‌ها، اگر او نبود، ما چگونه از چنگال دیوجماران خلاص می‌شدیم؟

دیوی که همه را برده بود، ما را هم می‌برد و می‌خورد.

یادمان نرفته که بدتر از دیو جماران را هم داشتیم!

آری، همان که دشمن درونی بود.

اپورتونیسم اش گویند.

وه که چه وحشتناک! آخر او دشمن درونی بود. ضربه‌اش از ساواک شاه هم بدتر بود.

راستی این یکی دشمن، با همه وحشی‌گریهایش ، چگونه ضربه فنی شد؟

راستی ماها اصلاً فهمیدیم چگونه این افعی شرزه مهار شد و چگونه به آنجا که باید برود، رفت؟

با چه مهارتی! با چه قدرتی! این اژدهای خطرناک، بدون این‌که بتواند ما را نابود کند، از صحنه حذف شد.

بعدها کَمْ کَمَکْ ، فهمیدیم که چه بلای عظیمی بود.

اما، باز هم شکر خدا، که جان بدر بردیم و فهمیدیم که:

رسیده بود بلائی، ولی به خیر گذشت.

*

خوب، اما، چگونه و با چه قیمتی؟ قیمت کلان بود، ولی چه کسی پرداخت؟

آری، آری، تمامی قیمت را یکجا و یک تنه، هم ”او“ پرداخت، و کامل هم پرداخت.

کم نگذاشت و خسته هم نشد. سبحان الله.

قیمت را او پرداخت ولی آن‌که دریافت کرد، که بود؟

کسی جز ما نبود؟ الحمدلله علی ما هدانا.

این، هدیه‌ای بود از ”او“. نه تنها برای سازمان، بل، برای تمامی خلق قهرمان و تاریخ مان و البته قبل از همه شهدایمان، از محمد آقا تا همه و همه شهدا.

وه! چه سعادتمند، این خلق قهرمان، که چنین پشت و پناهی دارد.


سی‌ام دیماه ۱۳۹۵

سالروز آزادی برادرمسعود از زندان و طلوع آزادی خلق قهرمان ایران

عباس مدرسی.


چکامه‌ای ازم، آزاده:

نامت آیه ”فتح ”

در مبارک‌ترین عید میهنم؛

نیاز سرودنت؛

در خلوت پرغوغای قلبم زبانه می‌کشد و بی‌تابم می‌کند…

بارانی از کلمات را در دستهایم می‌فشرم،

اما واژه‌ها شرمگینانه در خمیدگی تواضع زمزمه می‌کنند که:

«تو خود تعریف خویشتنی»!

ناخدای «رنج انسان» در فدای همه چیز

و در رضامندی صبور مافوق طاقت؛

نامت آیه «فتح» است در میهنم؛

که در تیرگی ظلمات دهه‌ها شقاوت بی‌مانند؛

ترا در پنهان‌ترین زوایای قلب خویش ماوا داده

و در هوای حضور حیات بخش تو؛

«الیس الصبح به قریب» را یقین کرده است…

ای امید بی‌شکست که جز رنج خلق ات را سهم خویش نمی‌دانی؛

در نوازش نجیب نگاهت؛

سرفرازی از تو سرشار می‌شود

و ایستادگی با تو در بالاترین شاخسار «رنج پرشکوه انسان» ؛

مفهوم خویش را باز می‌یابد…

و نسلی که از تو در خشکسال شرافت روییده است؛

پرچم حیات انسانی را، تا تحقق پیروزی بر شقاوت و تیرگی برافراشته نگاه خواهد داشت…

نامت رستگاری هویت انسانی است؛ در عصر بی‌هویتی انسان؛.


چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۴۰۰

ترانه پاییز و مرد عاشق - تقدیم به برادر مسعود

 


الف.مهر 

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون

قصه از گلبرگ عمر و

دست یک پاییز سخت

قصه از نیزهٴ سرما

رو تن سرد درخت

قصه از اشکای شور

آدمای جور واجور

مشعلایی که شدن

توی سایه گم و گور

آدمای بیچاره

کت و شلوار پاره

اونایی که غصه هاشون

نمیاد به شماره

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون

یه روزی کنج یه زندون

که دیواراش پر غم بود

می‌نشست یه مرد عاشق

که تو دستش یه قلم بود

می‌کشید برای فردا

طرح یک دنیای تازه

از طلوع آرزوهاش

که به شب دل نمی‌بازه

دنیایی که تو دیواراش

رسم زندون نباشه

خورشیدش میون ابرا

دیگه پنهون نباشه

بچه‌های پاپتی

پاهاشون کبود نشه

اجاقا گر بگیرن

خونه بی‌سرود نشه

نفس پاک بهار

برگا رو جارو کنه

دست هر چی پاییز

توی دنیا رو کنه

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون

یه شبی که مرد عاشق

فکر پیروزی می‌کرد

دست خورشید، با ستاره

شبو گلدوزی می‌کرد

مردمون خسته خسته

یهو از جا پا شدن

قفل و زندونو شکستن

مث غنچه وا شدن

مرد عاشقو میون

شادی و شور و شاباش

حلقه کردن و می‌ریختن

دسته دسته گل به پاش

مرد عاشق واسشون

از یه قلب مبتلا گفت

روی بوم آرزوها

از یه گنبد طلا گفت

از یه جنگل که درختاش

طعمه تبر نباشن

شاپرک‌هاش از پریدن

دیگه بی‌خبر نباشن

از یه دنیایی که اشک

روی گونه‌ها نباشه

قفل خنده تا همیشه

بشکنه، از همه بپاشه

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون:

ولی یک شبی که مهتاب

چادر و چارقد می‌کرد

دست روز و واسه موندن

با نگاهش رد می‌کرد

وقتی خورشید خانوم اومد

صورتش پاک و سپید

با نسیم صبح شونه

روی گیسش می‌کشید

یهو از قعر سیاهی

دیبی از راه رسید

همه رو بیچاره کرد

کتابارو پاره کرد

گیسوی خورشیدو چید

چارقد ماهو کشید...

دست پاییز و گرفت

باز آورد تو کوچه‌ها

داغ آفتابو نشوند

توی خونهٴ دلا

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون

اما مرد عاشق از جاش

یه قدم تکون نخورد

همه هستیشو فدا کرد

به ستاره‌ها سپر د

رفت تا اون سر دنیا

تا سر قلهٴ قاف

تا واسه جنگ با دیو

بکنه سنگاشو صاف

رفت تا شمشیرشو

با آتیش آخته کنه

ساز و برگ، مهمیزشو

ساخته پرداخته کنه

دل این مرد مثه شیره

سرو قامتش دلیره

جلو برق نگاهش

هر چی کوهه سر بزیره

جمجمک بلگ خزون هم

می‌شه غنچه و جوونه

قصه‌های بی‌بی جون هم

می‌شه گرم و عاشقونه.


شنبه، فروردین ۰۷، ۱۴۰۰

«مسعود»

 


جاودانگی عشق از نگاهت تا بیکرانگی آرزو؛

شعله می‌کشد…

و تابش حیات از طنین کلامت؛

زوال تیره‌ترین شب میهن است…

نامت سرود سرخ پیروزی است،

و واژه‌های عصیانی‌ترین خروش هماره بیدار،

که تنها پناه میهنی است خونبار و تبدار اعدام و قتل عام…

خورشید ستم سوز پیامت از بام اوین،

تا آزادی بی‌تردید که تنها معمارش تویی؛

دامن گسترده است،

در عشقی که مهربانی را شرمسار خویش ساخته

و طلوع بی‌زوال امید را در دشتهای میهنت نشا کرده است…

سبزینه کانونهای شورشی؛

بذری است از رنج دستهایت،

در شکوه جسارت بی‌همتای فدای همه چیز برای خلقت؛

که رسم توست؛

برای عبور از دهه‌های صعوبت بی‌عبور…

اینک نگاه پنجره‌ها در شوق دیدن گامهایت

خاک منتظر میهنت را نوازش می‌دهند

و قلبها بیقرار تو به نماز عشق ایستاده‌اند،

اکنون خدا نیز به شوق هستی تو بر هستی دیگران رضاست…


م. آزاده