بعد از انقلاب ضدسلطنتی، در یک فضای نسبتا باز سیاسی چیزی حدود ۲۱حزب و گروه در شهر ما پاوه، دفتر داشتند. از احزاب کردی گرفته تا جریانات مارکسیستی و مذهبی فعالیت میکردند. انتخاب یک مسیر درست در بین این همه جریانات سیاسی، برای فردی چون من که فقط ۱۵سال سن داشتم، سخت بود. تا اینکه سرکوب وحشیانه پاسداران رژیم در پاوه شروع شد و با جنایاتی که خمینی ملعون در پاوه مرتکب شد، برایم مسجل شد که باید با این جنایتکاران جنگید.
اما اینکه کدام را برای مبارزه انتخاب بکنم سردرگم بودم تا اینکه توسط پسر عموی شهیدم سیفالدین سیفالدینی که در دانشسرای کرمانشاه درس میخواند، همچنین با خواندن دفاعیات مهدی رضایی و زندگینامه شهدای اولیه سازمان در زمان شاه، با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شدم. از آن تاریخ بهبعد در کسوت یک ملیشیا با فروش نشریه مجاهد در مدت زمان فاز سیاسی، پیام سازمان را بهمیان تودههای محروم و زحمتکش میبردم.
در این مدت دوبار توسط پاسداران دستگیر و بهفاصله کمی آزاد شدم. چندین بار خانه پدریم مورد حمله و بازرسی پاسداران و جاشها قرار گرفت. بعداز ۳۰خرداد یک بار درخیابان دستگیر شدم ولی درحین انتقال بهسپاه از خودرو پائین پریده و فرار کردم. بار دوم سر قرار دستگیر شدم؛ این بار هم از دست مزدوری که کلت را روی شقیقهام گذاشته بود فرار کردم ولی چند ماه بعد دستگیر شدم. بعد از نگه داشتن ۸روز در زندان پاوه، مرا بهزندان دیزلآباد کرمانشاه انتقال دادند که بهمدت ۳سال در آنجا زندانی بودم و از نزدیک شاهد خیلی از رشادتها و مقاومتهای زندانیانی بودم که با نام پاک رجوی بهعهد خویش وفا کرده بر تیرکهای تیرباران و طنابهای دار بوسه زدند. بهقول اشرف شهیدان جهان خبردار نشد در زندانها چه بر سر زندانیان آمد و چه بر آنها گذشت. البته باید بهعنوان یک زندانی اذعان بکنم اگر مقاومتها و رشادتهایی صورت میگرفت اگر حلاجوار نسل ملیشیا بهدار کشیده میشدند، اگر تا ورای طاقت انسان کابل و شلاق و شکنجه را تحمل میکردند و بهسخره میگرفتند، اگر جلادان و شکنجهگران را بهتسلیم میکشاندند یک راز و رمز بیش نبود آن هم عشق بهمسعود و الهام گرفته از نام پاک رجوی بود. این واقعیتی است که دشمن بعداز سالها همچنان بهآن اعتراف میکند همین واقعیت در تابستان۶۷ در یک قتل عام ضد بشری باز بهاثبات رسید ۳۰۰۰۰گل سرخ با نام رجوی و کلمه مقدس مجاهد برعهد خود وفا کردند.
اینکه پس از دههها، فداکاری و مجاهدت و بهیمن همان خونها، رژیم جنایتکار خامنهای رو بهسقوط است و برای خلاصی از کابوس سرنگونی به هر دری میزند و بهقول خودش جایی نیست که کاری برعلیه نظام شده باشد ولی مجاهدین در آن دخیل نباشند، در چنین شرایطی است که اطلاعات آخوندی بهسیاق همیشگی خود برای خلاصی از بحران سرنگونی، مزدوران پیشانی سیاه خود را در یک کر هماهنگ شیطان سازی علیه مجاهدین و مقاومت ایران بکار گرفته تا بلکه بهزعم باطل خود آهنگ سرنگونیاش را کُند کند. یکی از این مزدوران، مأمور نفوذی، ایرج مصداقی با فرهنگ لمپنی و آخوندی البته نه با عبا و عمامه و نعلین، بلکه با فکل و کراوات است که هرچه رذالت و دنائت از وجود کثیفش ترشح میکند را به مقاومت و رهبری پاکباز آن نسبت میدهد و از طرف دیگر رندانه و شیادانه مدعی خونخواهی شهدا شده و خود را صدای زندانیان معرفی میکند. من بهعنوان یک زندانی بهاین مأمور نفوذی وزارت اطلاعات میگویم از روزی که در گشتهای کمیته بهشکار مجاهدین پرداختی نه آبرو نه شرف و نه انسانیتی برای خودت باقی نگذاشتی. زوزههایی که این روزها میکشی از همان نقطه شروع شده است. در اینجا نمیخواهم بهتک تک یاوهها و توهمات این مأمور نفوذی رژیم پاسخ بدهم چون حقیرتر از آن است که به اراجیفش پاسخ بدهم فقط این را میگویم و میگذرم. آنچه که در رسانههای وزارت اطلاعات علیه رهبر مقاومت نشخوار میکند لایق و شایسته خود و امام گوربهگورش و خامنهای جنایتکار است.
در اینجا میخواهم گواهی بدهم که تمام زندانیان مجاهد چه آنهایی که شهید شدند و چه آنهایی که زنده ماندهاند هویت شان را از یک نام گرفتهاند «رجوی» و همین نام است که قلبها را بههم پیوند میدهد و دشمنان را خوار و خفیف میکند.
بهچند نمونه که خود شاهد آن بودهام اشاره مختصر میکنم. در همان ابتدای ورود بهزندان دیزلآباد، سه جرم را پیش رویم گذاشتند. سنی مذهب، کرد بودن، هوادار مجاهدین. این سه جرم! کینه و غیظ آنها را بیشتر بر میانگیخت مخصوصا اینکه مذهبت سنی باشد ملیتت کرد باشد هوادار مجاهدین هم باشی. شکنجهگر درحین شکنجه بارها میگفت اگر بقیه مجاهدین را یکبار باید اعدام کرد تو و امثال توی منافق را باید سهبار اعدام کرد. رجوی برای توی سنی مذهب کُرد چه ویژگی دارد که جذب او شدی؟ مگر نمیدانی او مدعی نماینده شیعه علوی است؟ بهیاد دارم روزی اسامی نفرات را از من میخواستند همهاش انکار و اظهار بیاطلاعی میکردم تا اینکه شروع بهزدن کردند. برای اینکه نفسی بگیرم با دست اشاره کردم نزنید میگویم یک برگه جلویم گذاشتند گفتند چارت تشکیلاتی شهر خودتان را بکش. اسم رجوی را بالای صفحه نوشتم بعداز آن سردارشهید خلق و تعدادی از شهدا و در نهایت هم اسم خودم را نوشتم. حالت پاسداران و شکنجه گران در آن صحنه خیلی دیدنی بود با دیدن اسم رجوی آتش گرفتند وحشیانه روی سرم ریختند اما آنچه که برای خودم درآن شرایط سخت و نفسگیرداشت با نوشتن نام رجوی قوت قلب گرفتم و آماده مرحله بعدی شدم.
نمونه دوم در تابستان ۶۲ من در اتاق معروف به اتوبوس در بند ۲۵ زندان دیزلآباد بودم خبر رسید یکی از بچهها را دستگیر کرده و خیلی شکنجه کردهاند و در اتاق بغلی ما میباشد. نوبت هواخوری آنها بود بعد از آنها نوبت ما میرسید وقتی که همه آنها را بهداخل اتاق بردند، درب اتاق ما را بازکردند و بههواخوری رفتیم. دیدم آن نفر جدیدالورود، گوشه حیاط هواخوری نشسته و از شدت شکنجه نمیتوانست راه برود علتی هم که فراموش کرده بودند او را بهداخل بند ببرند همین بی تحرکی او بود. ما ابتدا میبایستی موضع او را بدست میآوردیم که در چه وضعیتی است اگر روی موضع است فضای زندان را بهاو منتقل بکنیم، آنتنها و جاسوسهای خائن را بهاو بشناسانیم. این کار در آن شرایط پراختناق زندان، خودش یک عملیات محسوب میشد. من نزدیک او شدم اسمش را پرسیدم خودش را مسعود معرفی کرد من نزد بچهها برگشتم گفتم کارمان را ساده کرد توضیح دادم در زمان کاندیداتوری برادر مسعود در شهر ما یک شعار بود بهزبان کردی آن را میدادیم شعار این بود کاک مسعودی بهریه زی م قو درتهٔ دا بههه زی م (نیرو و توان و قدرتم را از نام برادر مسعود عزیز میگیرم) من میروم در کنار او این شعار را زیر لب تکرار میکنم از واکنش او میشود فهمید که موضع کنونی او چه میباشد. رفتم و آنچه را که مد نظرم بود، انجام دادم. وقتی که با شعار مواجه شد علیرغم درد شدیدی که داشت نگاهی بهمن انداخت و با لبخند گفت میدانم منظورت از نام مسعود من نیستم من هم توان و انرژیم را از آن نام میگیرم. این سرآغاز عهد و پیمانی بود که با آن شهید والامقام تا روز شهادتش بستم.
نمونه سوم در تابستان ۶۱ در بند شهربانی بلوک ۲طبقه ۲ بودیم. موقعیت بند ما مشرف بهمیدان تیرباران بود که در پشت آشپزخانه واقع شده بود هر شب صدای شلیک شنیده میشد. در یکی از این شبها شاهد پیکار ۶شیرزن مجاهد خلق بودیم که با شعار مرگ برخمینی و درود بر رجوی، آن شب ظلمانی ایران زمین را پر از ستاره کردند. بهمحض اینکه چراغها خاموش شد فهمیدم پاسداران خمینی ملعون، امشب برنامه خواهند داشت هنوز زمان زیادی نگذشته بود صدای آمبولانسها بهگوش رسید که در خارج از میدان تیر پارک کردند بعداز چند لحظه آن خواهران مجاهد را به میدان تیر آوردند. ما ابتدا نمیدانستیم چند نفر هستند. با شنیدن صدای آن جنایتکاری که کیفرخواست آنها را با بردن اسامی میخواند، فهیمدیم چه تعدادی هستند. اما آنچه که سکوت آن شب ظلمانی را درهم میشکست، طنین شعارهایی بود که این خواهران میدادند. (مرگ بر خمینی، درود بر رجوی، درود بر سازمان پرافتخار مجاهدین خلق، الله اکبر) پیوسته و مستمر این شعارها داده میشد تا اینکه صدای رگبار در تمامی محوطه زندان پیچید و جنایتی دیگر بر هزاران جنایت خمینی و رژیم جنایتکارش افزوده شد. اما در نقطه مقابل برگ زرینی بر تاریخچه سازمان افزوده شد که عنصر مجاهد خلق بر سر عهد و پیمانش با آرمان و نام رجوی تا به آخر خواهد ایستاد. آن شیرزنان در میان انبوه پاسداران تا دندان مسلح که آن شب حماسی را خلق کردند، عبارتند از مجاهدین شهید گیتا دهقان، نرگس خزایی، عاطفه بهاردوست، طاهره محمدکیا، ژاله مولایی و مرضیه اسکندری. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو.
نمونه چهارم: در ماه رمضان۶۱ دو ملیشیا ۱۷و ۱۸ساله به نامهای عبدالرضا کرمی و عبدالرضا جوادی در بند ما را برای اعدام بردند. لحظه رفتن تمام نفرات در دو طرف کریدور صف کشیده بودیم آخرین وداع را با آنها میکردیم هر کسی یک چیز هنگام در آغوش گرفتن آن دو قهرمان در گوش آنها زمزمه میکرد به من که رسیدند بغض گلویم را گرفته بود، عبدالرضا را بغل کردم بهمن گفت «چرا ناراحت هستی ما جای دوری نمیرویم با موسی ملاقات داریم من سلام شما را به او میرسانم اگر تو هم از اینجا بیرون رفتی حتما برو مسعود را از نزدیک ببین از طرف من او را ببوس و سلام من را به او برسان. خیلی آرزو داشتم از نزدیک مسعود را ببینم.»
از این موارد زیاد دیده و بیاد دارم ولی متأسفانه مجال نوشتن همه آنها نیست.
در پایان یک جمله خطاب به خلیفه ارتجاع، نه به مزدور نفوذی و سایر مزدوران، بلکه به اربابشان دارم که حلقه مزدوری و خودسپاری وزارت بدنام اطلاعات را بر گردن آنها انداخته و همچون بوزینهگان آنها را به اشکال مخلتف به نمایش میگذارد. نسل ما با نام و کلام مسعود رجوی آشنا شد و مبارزه را انتخاب کرد، همراه یاران وفادار برادر مسعود در این سالیان پرتلاطم پشت سرش طی طریق کردیم و بهآن افتخار میکنیم. سازمان مجاهدین با انقلاب ایدئولوژیکی درونی در سال ۱۳۶۴ و قرار گرفتن خواهر مریم در مدار رهبری با جهشی کیفی سازمان را برای همیشه بیمه و تضمین کرد. بطوریکه بعداز ۴۰سال شیطانسازی و انواع و اقسام توطئهها و دسیسهها میبینیم که چطور آرمان رجوی در جامعه مسیر خود را باز کرده و پیش میرود تا برای همیشه کاخ دجالان و دیکتاتورها را در هم بشکند.
بله روز رهایی مردم ایران نزدیک است و آن روز همه جنایتکاران و خائنین در پیشگاه عدالت قرار خواهند گرفت.
حبیب سیفالدین
شهریور ۱۳۹۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر