چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۴۰۰

ترانه پاییز و مرد عاشق - تقدیم به برادر مسعود

 


الف.مهر 

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون

قصه از گلبرگ عمر و

دست یک پاییز سخت

قصه از نیزهٴ سرما

رو تن سرد درخت

قصه از اشکای شور

آدمای جور واجور

مشعلایی که شدن

توی سایه گم و گور

آدمای بیچاره

کت و شلوار پاره

اونایی که غصه هاشون

نمیاد به شماره

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون

یه روزی کنج یه زندون

که دیواراش پر غم بود

می‌نشست یه مرد عاشق

که تو دستش یه قلم بود

می‌کشید برای فردا

طرح یک دنیای تازه

از طلوع آرزوهاش

که به شب دل نمی‌بازه

دنیایی که تو دیواراش

رسم زندون نباشه

خورشیدش میون ابرا

دیگه پنهون نباشه

بچه‌های پاپتی

پاهاشون کبود نشه

اجاقا گر بگیرن

خونه بی‌سرود نشه

نفس پاک بهار

برگا رو جارو کنه

دست هر چی پاییز

توی دنیا رو کنه

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون

یه شبی که مرد عاشق

فکر پیروزی می‌کرد

دست خورشید، با ستاره

شبو گلدوزی می‌کرد

مردمون خسته خسته

یهو از جا پا شدن

قفل و زندونو شکستن

مث غنچه وا شدن

مرد عاشقو میون

شادی و شور و شاباش

حلقه کردن و می‌ریختن

دسته دسته گل به پاش

مرد عاشق واسشون

از یه قلب مبتلا گفت

روی بوم آرزوها

از یه گنبد طلا گفت

از یه جنگل که درختاش

طعمه تبر نباشن

شاپرک‌هاش از پریدن

دیگه بی‌خبر نباشن

از یه دنیایی که اشک

روی گونه‌ها نباشه

قفل خنده تا همیشه

بشکنه، از همه بپاشه

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون:

ولی یک شبی که مهتاب

چادر و چارقد می‌کرد

دست روز و واسه موندن

با نگاهش رد می‌کرد

وقتی خورشید خانوم اومد

صورتش پاک و سپید

با نسیم صبح شونه

روی گیسش می‌کشید

یهو از قعر سیاهی

دیبی از راه رسید

همه رو بیچاره کرد

کتابارو پاره کرد

گیسوی خورشیدو چید

چارقد ماهو کشید...

دست پاییز و گرفت

باز آورد تو کوچه‌ها

داغ آفتابو نشوند

توی خونهٴ دلا

جمجمک بلگ خزون

قصه می‌گفت بی‌بی جون

اما مرد عاشق از جاش

یه قدم تکون نخورد

همه هستیشو فدا کرد

به ستاره‌ها سپر د

رفت تا اون سر دنیا

تا سر قلهٴ قاف

تا واسه جنگ با دیو

بکنه سنگاشو صاف

رفت تا شمشیرشو

با آتیش آخته کنه

ساز و برگ، مهمیزشو

ساخته پرداخته کنه

دل این مرد مثه شیره

سرو قامتش دلیره

جلو برق نگاهش

هر چی کوهه سر بزیره

جمجمک بلگ خزون هم

می‌شه غنچه و جوونه

قصه‌های بی‌بی جون هم

می‌شه گرم و عاشقونه.


شنبه، فروردین ۰۷، ۱۴۰۰

«مسعود»

 


جاودانگی عشق از نگاهت تا بیکرانگی آرزو؛

شعله می‌کشد…

و تابش حیات از طنین کلامت؛

زوال تیره‌ترین شب میهن است…

نامت سرود سرخ پیروزی است،

و واژه‌های عصیانی‌ترین خروش هماره بیدار،

که تنها پناه میهنی است خونبار و تبدار اعدام و قتل عام…

خورشید ستم سوز پیامت از بام اوین،

تا آزادی بی‌تردید که تنها معمارش تویی؛

دامن گسترده است،

در عشقی که مهربانی را شرمسار خویش ساخته

و طلوع بی‌زوال امید را در دشتهای میهنت نشا کرده است…

سبزینه کانونهای شورشی؛

بذری است از رنج دستهایت،

در شکوه جسارت بی‌همتای فدای همه چیز برای خلقت؛

که رسم توست؛

برای عبور از دهه‌های صعوبت بی‌عبور…

اینک نگاه پنجره‌ها در شوق دیدن گامهایت

خاک منتظر میهنت را نوازش می‌دهند

و قلبها بیقرار تو به نماز عشق ایستاده‌اند،

اکنون خدا نیز به شوق هستی تو بر هستی دیگران رضاست…


م. آزاده

جمعه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۰

غرش عدالت، از اسلحه خلق بر سینه خائنان

 


دکتر بهروز پویان، کارشناس علوم سیاسی از تهران


در پیامی که مسعود رجوی در خصوص به راه‌انداختن یک سیرک قضایی برای به‌اصطلاح کلید زدن پروژه محاکمه سازمان مجاهدین خلق ایران توسط رژیم ولایت فقیه، ارائه داد، نکات مهمی وجود دارد که در اینجا به دو مورد برجسته آن می‌پردازم.

نخست؛ فراخوان به سه تن از سران تبهکار رژیم ملاها، خامنه‌ای، روحانی و رئیسی، برای حضور در دادگاه‌های بین‌المللی، تا اگر جرأت دارند ادعاهایشان مبنی بر مجرمیت مجاهدین را در برابر محک حقوقی در نظام قضایی مستقل بین‌المللی به آزمون بگذارند. این فراخوان از سوی مسعود رجوی، گذشته از این‌که او خودش نیک می‌داند رژیم با شناختی که از ماهیت مجرمانه خود دارد هرگز وارد این میدان خطرناک نمی‌شود، مبتنی بر شناختی است که رجوی از ظرفیتهای حقوقی نظام قضایی بین‌المللی، چه در تجربه تاریخی رویارویی مجاهدین با این پدیده، چه از بعد نظری و تحولات تاریخی عارض بر نظم حقوقی در این حوزه، دارد. از منظر تجربه تاریخی، مجاهدین از همان ابتدای سازمان‌دهی نیروها در خارج کشور پس از سال شصت، از نزدیک با چهره عریان بند و بستهای استعماری با رژیم خمینی روبه‌رو شدند. این رویه که بر پایه مماشات با جرایم ضدبشری این رژیم در داخل و خارج کشور شکل گرفته بود، از درون مناسبات و توازن قوای بین‌المللی در دوران جنگ سرد و فضای دوقطبی سیاسی حاکم بر جهان بیرون زد، و پس از جنگ سرد و تغییر موازنه نیروهای جهانی، آنچه دست نخورده باقی ماند، همین سیاست مماشات با رژیم ملاها بود که در مقاطعی، بسا فراتر از گذشته و با شدت افزونتری تداوم پیدا کرد.

رژیم مدعی است که در زمان جنگ ضدمیهنی هشت ساله با عراق، به تنهایی در برابر همه جهان ایستاده بوده! چرا که تعادل‌قوا در آنزمان به نفع دولت عراق بوده است. در حالی‌که موقعیت سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت ایران به‌عنوان تنها آلترناتیو این رژیم، در تنظیم روابط نیروهای بین‌المللی با مسأله ایران، محکی جدی برای برملا کردن عیار این ادعای رژیم است. اگر رژیم خمینی طرف حساب جدی غرب و شرق، در تنظیم مناسبات در ایران نبود، قاعدتاً تنها یک گزینه برای نیروهای بین‌المللی باقی می‌ماند و آن سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت ایران بود. اما چیزی که در عمل جریان داشت، نوازش کردن ملاها و زد و بند با آنها به بهای قربانی کردن منافع مردم ایران و ضربه زدن به مقاومت مردم ایران بود. غیر از تمامی طرح‌های تروریستی که رژیم علیه مجاهدین خلق ایران و به‌ویژه رهبر مقاومت، مسعود رجوی، طی سالها انجام می‌داد، پروژه‌های مکمل نیز، در ازای بذل و بخشش از منافع مردم ایران و وطن‌فروشی به قدرتهای جهانی، به آنان واگذار می‌شد که تا آنجا که می‌توانند، حتی قوانین و رسم و شعارهای خود را نادیده گرفته، برای خوش‌آمد رژیم و به‌عنوان پیشکش جهت انجام معاملات پرسود تجاری و تاراج منابع و منافع مردم ایران به ثمن بخس، موتور مقاومت را با در تنگنا قرار دادن و فشار آوردن و ضربه زدن به سازمان مجاهدین خلق ایران، خاموش کنند. این سیاست، طی بیش از ۴۰سال گذشته حتی برای یک روز از سوی طرفین معامله سیاست مماشات، یعنی رژیم ولایت فقیه و نیروهای بین‌المللی متوقف نشده است. و اما این‌که این سیاست به تنگنا افتاده و موازنه قوا علیه رژیم چرخیده است، طبعاً خواست میل طرف خارجی نبوده و نیست. بلکه پیگیری یک سیاست درست و مبارزه اصولی از سوی مقاومت ایران و پایداری مجاهدین در داخل و خارج کشور گیر انداختن رژیم در تله اتمی و موشکی و حقوق‌بشر و… بوده که موقعیت سیاست مماشات را در وضع کنونی‌اش تعیین کرده است. از اخراج مسعود رجوی توسط دولت فرانسه و چشم‌پوشی بر ترور شخصیت برجسته‌ای چون دکتر کاظم رجوی و سایر اعضای مقاومت تا لیست‌گذاری تروریستی سازمان توسط آمریکا و اروپا، از کودتای ۱۷ژوئن توسط دولت شیراک در فرانسه و بازداشت مریم رجوی تا نادیده گرفتن شکنجه و کشتار در اشرف و لیبرتی از سوی غرب، تمامی محصول همین سیاست بود. اما در طرف مقابل، مجاهدین خلق ایران، با پایداری پرشکوه و مبارزه اصولی، بر تمامی این محصولات مماشات و استمالت مهر باطل زدند و این کار با بهره‌گیری از ظرفیتهای حقوقی نظام قضایی در اروپا و آمریکا صورت گرفت. رفتن مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا و اروپا، ماهیتی کاملاً سیاسی و بر پایه منطق استعماری بود، اما خروجشان از لیست، یک دستاورد حقوقی، حتی در تاریخ نظام های قضایی غرب به‌شمار می‌رود. هم‌چنانکه مسعود رجوی نیز در پیامش خطاب به ملاها گفت: "در تاراج و تجارت شما برنده اید، اما در قانون و عدالت ما برنده‌ایم".

وجود ظرفیتهای اینچنین در نظام قضایی کشورهای دموکراتیک، ناظر بر تحولی است که به‌لحاظ تاریخی در این کشورها صورت گرفته است. در واقع همگام با تحول مناسبات سیاسی در غرب از ساختارهای سیاسی مطلقه یا تئوکراسیهای خشن بر پایه انحصار منابع قدرت و ثروت به ساختارهای کثرت‌گرا و دموکراتیک و سکولار، سایر ساحت‌های جامعه و از جمله نظام حقوقی نیز دستخوش تحولات بنیادی شد. در این سیر تحولی، نظام های حقوقی در این کشورها، از ماهیت غیرعقلانی به ماهیت عقلانی و از انحصار حق به دموکراتیزه کردن آن تمایل پیدا کرد. علاوه بر این، پیاده سازی ایده تفکیک قوا، به‌ویژه در این سیر تحولی، استقلال دستگاه قضایی را موجب شد. از این‌رو، ظرفیتهایی که در استقلال دستگاه قضایی از ساختار سیاسی ایجاد شد، آنرا به یک مرجع قابل اعتماد مبدل ساخت. باید گفت سیر تحول ساختار سیاسی، اگر چه سمت و سوی دموکراتیزه شدن داشته، اما از آنجا که میان سیاست داخلی و خارجی گسستی وجود دارد، این تحولات عمدتاً روی سیاست داخلی این کشورها متمرکز بوده است و سیاست خارجی، هر چند نسبت به گذشته و در انطباق ناگزیر با سیاست داخلی و الزامات تاریخی، چهره متفاوتی پیدا کرده، اما هم‌ چنان‌ چهره‌ای که ساخت سیاسی در منظر داخلی از خود نشان می‌دهد با جهت‌گیریهای خارجی‌اش متفاوت است. از این رو میان اقدامات در حوزه سیاست خارجی این کشورها با ماهیت و ساختار دستگاه قضایی که انطباق بیشتری با سیاست داخلی دموکراتیک آنها دارد، معمولاً تضادهایی ایجاد می‌شود. و این ناشی از استقلال و عدم تمکین دستگاه قضایی به اهداف سیاست خارجی است. این شکاف، همان ظرفیت طلایی است که در آن می‌توان چهره عدالت را بهتر تشخیص داد و مجاهدین خلق ایران پیوسته، به‌رغم این‌که توسط سیاست خارجی کشورهای دموکراتیک وجه‌المعامله قرار گرفته‌اند، اما در محدوده داوری دستگاه قضایی، از آنجا که برای حقوق بدیهی انسان، یعنی آزادی و عدالت مبارزه می‌کنند، پیروز بوده‌اند. در این محدوده، هر جرم و جنایتی، بدون در نظر گرفتن مصالح سیاسی مورد حسابرسی قرار می‌گیرد. از این‌رو محدوده‌ای است که بدون تردید مجرمیت و محکومیت رژیم ملاها از قبل در آن قابل پیش‌بینی است.

نکته برجسته دیگری که در پیام مسعود رجوی وجود دارد، اعتباربخشی به مبارزه قهرآمیز انقلابی به‌عنوان تنها راه‌حل رهایی ایران از ستم رژیم ملاها و همه وابستگان و پیوستگان به آن و نیز حتمیت قرار گیری این خائنان به مردم ایران در برابر عدالت خلق است. حسابرسی از خائنان به مردم در جریان مبارزات انقلابی و جنگهای استقلال امری جاری و پذیرفته شده بوده و مسعود رجوی بر قطعیت و درستی آن تأکید کرد. این تأکید از آن روست تا هر چه بیشتر بر وضوح جبهه خلق و ضدخلق و مرزبندی قاطع میان این دو جبهه صحه بگذارد تا صف خائنان از خادمان کاملاً متمایز باشد. این اتمام حجتی بود تا عذری در کار نباشد. اما صحه گذاری بر مبارزه قهرآمیز ناظر بر این است که مجاهدین هر آنچه تحت عنوان مبارزه مسالمت‌آمیز سیاسی مطرح می‌شود را طی دو سال و نیم نخست انقلاب ضدسلطنتی تجربه کردند و استراتژی مبارزه قهرآمیز محصول ارزیابی سازمان مجاهدین خلق ایران از همان تجربه است. راهی را که مجاهدین طی دو سال و نیم در مبارزه مسالمت‌آمیز سیاسی طی کردند، رژیم تلاش کرد با بدل‌سازی آن مسیر طی چند سال، به‌ویژه از دهه هفتاد، سایه سرنگونی را از سر خود دور کند. اما از آنجا که این بدل‌سازی تحت عنوان اصلاحات، فرم تو خالی بود، دوامی نیاورد و جامعه ناگزیر به راه‌حل مجاهدین اقبال نشان داد. طی سال‌هایی که بدل‌سازی سکه رایج در دستگاه حاکم بود، سخن از مبارزه بدون خشونت از هر تریبون داخلی و خارجی فریاد زده می‌شد تا به جامعه القا کند که حاشا از خشونت، چرا که خشونت و قهر چیزی جز ویرانی به بار نمی‌آورد. مبنای این گزافه دو مغالطه آشکار بود: یکی این‌که، یک این همانی بلاموضوع میان منافع حکومت و منافع مردم برقرار می‌کرد، در حالی‌که ممکن است بتوانیم میان حکومت دموکراتیک با منافع مردم نسبتی بیاییم، اما قطعاً هیچ نسبتی نمی‌توان میان حکومت وحشی و دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه با منافع مردم ایران یافت. دوم این‌که، از قهر انقلابی به‌عنوان خشونت یاد می‌شد و این در حالی بود که هیچ اشاره‌ای یا نقد و نظری درباره خشونت حکومت نسبت به جامعه ارائه نمی‌شد.

واقعیت این است که در بسیاری از نظریه‌های سیاسی، اساساً جامعه در مقابل حکومت خلع‌سلاح و تابع است و هر واکنش جامعه برای حق خواهی و به تناسب رفتار سرکوبگرانه رژیمهای خشن و دیکتاتوری با انگ خشونت طلبی در انزوا قرار می‌گیرد. در این نگرش‌ها دست حکومت تا آنجا گشاده است که حتی به کار گیری زور و قهر برای تابع کردن مردم، از حقوق مشروع آن به‌شمار می‌رود. در حالی‌که به‌لحاظ تاریخی، اگر مبنای اصالت را تقدم و تاخر زمانی بگیریم، اجتماع انسانی مقدم بر حکومت است و اگر مبنا را انسان قرار دهیم، روشن است که اصالت جامعه انسانی نسبت به حکومت یا هر نهاد اجتماعی و تاریخی که زندگی جمعی انسان‌ها آنرا به‌طور تاریخی ضروری کرده، امری بدیهی است. از این‌رو آنچه مبنای داوری است، منفعت جامعه و نه حکومت است. حکومت تا جایی قابل دفاع است که منافع جامعه را تأمین کند در غیراین صورت ضرورت خود را از دست می‌دهد. اگر تاریخی نگاه کنیم، حکومت، نهادی است که بر بستر جامعه انسانی شکل می‌گیرد تا امور جامعه را به نظم درآورد، اما از آنجا که اساساً سکون و تصلب یکی از ویژگیهای هر نهاد است، پس از گذشت زمان، جامعه‌ای که نسل‌های تازه با نگرش و مطالبات تازه در آن بالیده، با نهاد از پیش مستقر دچار تضاد می‌شود. در این تضاد ها، نهادی چون حکومت دو راه پیش روی خود دارد: یا به کلی فرو بریزد و از نو در انطباق با مناسبات اجتماعی تازه ایجاد شود، یا به جهت مکانیزمی که در آن برای انطباق پذیری تعبیه می‌شود، با تغییر مناسبات اجتماعی تغییر و تحول پیدا کند. راه اول، پیش روی تمامی رژیمهای دیکتاتوری است که قدرت انطباق با شرایط تازه را ندارند، راه دوم عموماً گزینه‌یی است که برای حکومتهای دموکراتیک اتفاق می‌افتد. در تضادی که میان جامعه با حکومت دیکتاتوری به‌عنوان یک نهاد متصلب و ایستا ایجاد می‌شود، از آنجا که نهاد حکومت میل شدیدی به سلطه‌گری دارد و هرگز حاضر نمی‌شود تا موجودیت خود را تغییر داده یا نفی کند، تنها یک راه برای گذر از تضاد برای جامعه باقی می‌ماند. حکومت برای حفظ سلطه‌اش به خشن‌ترین سرکوب دست می‌زند و جامعه نیز ناگزیر از پاسخ متناسب، یعنی به کارگیری قهر انقلابی برای حل کردن این تضاد به نفع شرایط نوین است. در این میان، خشونت به‌معنای واقعی کلمه، از سوی حکومت اعمال می‌شود، زیرا در مقابل مطالبه بر حق جامعه برای تغییر مناسبات و شیوه‌های زمامداری، حکومت تنها یک پاسخ دارد و آن انقباض و سرکوب بیشتر است. در نتیجه تنها پاسخی که می‌توان به این خشونت داد، قهر انقلابی است که کاملاً مشروع و منطبق بر کلیه اصول انسانی است.

آنچه مجاهدین خلق از سال شصت، به‌ویژه پس از تظاهرات مسالمت‌آمیز ۳۰خرداد که خمینی و مزدورانش آنرا به خون کشیدند، به‌عنوان استراتژی درست و واقع‌بینانه مبارزه در پیش گرفتند، همین قهر انقلابی است که با اصالت دادن به انسان و جامعه، کاملاً مشروع و بر حق است. میان طرفین این تضاد، یعنی جامعه و رژیم حاکم، یک جبهه‌بندی و مرزبندی ایجاد می‌شود که این جبهه و تمایز صفها در فاز پایانی مبارزه انقلابی و در آستانه سرنگونی رژیم حاکم بیش‌از‌پیش آشکارتر و روشن‌تر می‌شود. چیزی که در حال حاضر در صحنه سیاسی ایران از شفافیت صفها و مرزبندیها تا بارز شدن چهره خائنان به مردم که در جبهه رژیم قرار دارند و به پادویی و مزدوری مشغولند، در جریان است از نشانه‌های همان فاز پایانی است. وقتی مبارزه خلق علیه رژیم سرکوب و جنایت، یک عمل عادلانه و مشروع به‌شمار می‌رود، بدیهی است که هر عمل رژیم و همه وابستگان و پیوستگان و مزدورانش در داخل و خارج کشور، خیانت به مردم ایران تلقی می‌شود.

بنابراین، مجازات خائنان در هر زمان و مکان، یک عمل انقلابی و لاجرم مشروع و عادلانه و انسانی است. در واقع می‌توان گفت این عدالت است که از اسلحه خلق بر سینه خائنان می‌غرد.


پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۰

مسعود، آن گونه که در زندان بود - احمد حنیف‌نژاد

 


آذرماه ۱۳۵۰ ساواک تمام کادرهای دستگیر شده مجاهد را، به‌جز محمد حنیف‌نژاد، محمود عسکری‌زاده و رسول مشکین فام، در یکی از اتاقهای اوین جمع کرد. من هم جزو آن جمع بودم. با وجود این‌که قبل از دستگیری مسعود را دیده بودم، ولی در همین اتاق بود که از نزدیک با او آشنا شدم.

چیزی که در همان برخورد اول نظرم را جلب کرد، شادابی، تحرک و فعال بودنش بود. لحظه‌یی آرام و قرار نداشت. او هرگز زندان را برای انجام مسئولیتهایش به‌عنوان یک مانع به‌رسمیت نمی‌شناخت. همواره متناسب با شرایط، وظایف و مسئولیت انقلابی خود را انجام می‌داد. در آن شرایط سخت سعی می‌کرد به هر ترتیبی شده با اتاقهای دیگر و حتی زندانیان غیرمجاهد، ارتباط برقرار کند، تا آخرین اخبار و اطلاعات را از بیرون زندان، از زندانهای دیگر، از بازجوییها و تجربه‌های بازجویی دیگران بگیرد و به بچه‌ها منتقل کند. با وجود این‌که شاعر نبود ولی شعر و ترانه‌هایی جمع‌آوری می‌کرد و بعضی شبها بعد از خاتمه جمعبندیها و انتقال تجارب و آموزشهای روزانه، شعر می‌خواند. سایر بچه‌ها هم به دنبالش شعر و سرود می‌خواندند و به این ترتیب فضای پرنشاطی ایجاد می‌کرد.

برای این‌که در آن شرایط بتوانیم کار تشکیلاتی و آموزشی بکنیم، بایستی ضوابط امنیتی سفت و سختی می‌داشتیم. حتی تنبیهاتی برای جلوگیری از خطاها تعیین می‌کردیم. مسعود در رعایت این ضوابط امنیتی و حفظ مناسبات جمعی پیشتاز بود. هر ضابطه‌یی را که تعیین می‌شد، کاملاً رعایت می‌کرد و اگر اشتباهی از او سر می‌زد، با روی باز می‌پذیرفت.

جمعبندی ضربه شهریور۵۰ در همین دوران و در همین جا انجام شد. جمعهای کوچک ۵-۶نفری تشکیل می‌شد و نقطه نظرات آنها جمع‌آوری شده و در جمع بالاتری به‌بحث گذاشته می‌شد. همه زیر فشار ضربه ۵۰ بودند. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد بعد از ۶سال کار مخفی و پیچیده، با چنین ضربه‌یی روبه‌رو شویم. همهٴ کادرها به‌ کمک اعضای مرکزیت، مسئولانه دنبال کشف علت اصلی ضربه و راه‌حل آن بودند تا با کسب تجارب جدید، این ضربه نظامی- پلیسی را جبران کنند. مسعود جزو نادر کسانی بود که بسیار واقع‌بینانه و به‌ دور از تأثیرات خود‌به‌خودی ضربه، آن را تجزیه و تحلیل کرده و نظر می‌داد. او خارج از نشست هم با آنهایی که متأثر از شرایط، ضربه را بررسی می‌کردند، ساعتها بحث می‌کرد تا نظراتشان را اصلاح کند. در زیر آن ضربه سهمگین، مسئولانه و واقع‌بینانه برخورد کردن خیلی تعیین‌کننده بود. از طرف دیگر سعی می‌کرد این جمعبندیها و نظرات را به‌ محمد حنیف و محمود و رسول، که در سلول دیگر بودند، برساند تا آنها هم در جریان این نظرات قرار گرفته و نظر تکمیلی خود را بفرستند.

اوایل تابستان ۵۱ با تعدادی از مجاهدین اسیر به‌ زندان قصر منتقل شدیم و دوباره با مسعود هم‌بند شدم. فضای آشفته و به‌هم‌ریخته و فتنه‌انگیزی بود. بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان اعدام شده بودند. با شهادت بنیانگذاران، آن هژمونی پیشین از بین رفته بود. مضافاً این‌که زندانیان مجاهد از شهرهای مختلف آمده بودند و بسیاری سابقه آشنایی با یکدیگر را نداشتند. کادرهای تهران نیز به‌دلیل شرایط مخفیکاری قبل از دستگیری، غالباً همدیگر را نمی‌شناختند. در زندان هم، همه کادرها از ابتدا پیش هم نبودند. آنها را از زندانهای قزل قلعه، جمشیدیه، عشرت‌آباد و اوین جمع کرده به‌زندان شهربانی آورده بودند. سلسله مراتب تشکیلاتی مثل قبل وجود نداشت. شرایط موجود زندان به نفع تشکیلات ما نبود. کوچکترین بی‌توجهی تشکیلاتی و عدم هوشیاری سیاسی می‌توانست مشکلات زیاد و عواقب ناگوار تشکیلاتی، ایدئولوژیکی و سیاسی به وجود بیاورد. در چنین شرایطی مسعود روز و شب نمی‌شناخت. با تمام توان و انرژی تلاش می‌کرد انسجام تشکیلاتی را برقرار کند. با هر کدام از بچه‌ها روزها و ساعتها با حوصله و خونسردی بحث می‌کرد و با صرف انرژی کلان تلاش می‌کرد آثار سوء ناشی از ضربه را خنثی کند. با تواضع انقلابی و دلسوزی بسیار، تک‌تک بچه‌ها را به‌راه می‌آورد.

در همین ایام با ورود مجاهدین و فدائی‌ها به‌زندان شهربانی، آرامش و سکون قبلی زندان به‌هم‌خورده بود. ما با انبوهی مسأله از مسائل سیاسی و خطی گرفته تا نحوه زندگی در شرایط جدید زندان و نیز تنظیم رابطه با زندانیان سیاسی مواجه بودیم که بایستی روزانه در نشستها یا در مذاکرات خصوصی حل می‌شد. در همه موارد مسعود نقشی تعیین‌کننده داشت. به‌رغم این همه کارها، تاوان اشتباهها و خطاهای ما را هم او می‌پرداخت.

با این همه گرفتاری، همه مسائل را زیر نظر داشت تا اوضاع از کنترل خارج نشود. مثلاً تعدادی از بچه‌ها تازه دستگیر شده بودند و در مرحله به‌اصطلاح پرونده‌خوانی بودند. مسعود مرا مسئول پرونده آنها کرد. سفارش زیادی کرد تا حداکثر تلاشم را بکنم که آنها به ‌بهترین وجه نسبت به ‌اوضاع دادگاه و برخورد با وکیل تسخیری و نحوه دفاع کردن در دادگاه ضدخلقی شاه و نوشتن دفاعیات خود مسلط شوند. خیلی حساس و دقیق بود که با حفظ مواضع اصولی به محکومیتهای سنگین محکوم نشوند تا هر چه زودتر از زندان آزاد شده به مبارزه خود در بیرون ادامه دهند. همچنین هوادارانی را که دستگیر شده و آموزشهای لازم را در بیرون زندان ندیده بودند، از نظر دور نمی‌داشت. چند نفر از هواداران را به‌من سپرد که با آنها کتاب بخوانم و به ‌آنها آموزش دهم تا به سرعت بتوانند در فضای تشکیلاتی سازمان قرار گیرند.


پاییز سال‌۵۱ رژیم تعداد زیادی از زندانیان را به‌ شهرستانها تبعید کرد. من‌ هم به‌اتفاق ۲۲نفر از کادرهای مجاهدین و همراه تعدادی از زندانیان غیرمذهبی به‌زندان مشهد منتقل شدیم.

سال۵۴ چند ماه بعد از ضربه اپورتونیستها، مجدداً از مشهد به‌زندان اوین منتقل شدم. اواخر فروردین‌۵۵ مرا از سلول به‌بند ۲ نزد سایر زندانیان مجاهد آوردند. ساواک برای اذیت کردن مسعود و ایجاد تفرقه بین مجاهدین و غیرمذهبیها، او را به‌اتاق مارکسیستها برده بود. در اولین هواخوری پشت پنجره اتاق مسعود رفتم. با وجود این‌که او را تازه از کمیته آورده بودند و هنوز آثار شکنجه بر بدنش باقی بود و ساواک سعی می‌کرد با فشار و شکنجه جسمی و روحی او را مستأصل کند، ولی مثل همیشه سرشار از امید و اطمینان به ‌آیندهٴ مجاهدین بود. در چند لحظه‌یی که پشت پنجره بودم، طبق معمول از لحظه‌ها بیشترین استفاده را کرد. وضعیت مجاهدین زندان مشهد را پرس‌ و ‌جو کرد و این‌که چه‌کار می‌شود کرد تا درست در جریان مسائل قرار بگیرند. من در همان دقایق کوتاه وضعیت را گزارش کردم. وضعیت اپورتونیستها را هم گفتم. این آیه را خواند: «فاما الزبد فیذهب جفآءً و اما ما ینفع الناس فیمکث فی‌الارض». گفت این مسائل مثل کف روی آب می‌ماند. به‌زودی حقیقت ظاهر خواهد شد. در همین برخورد چند لحظه‌یی متوجه اشکالات دیدگاهی خودم هم شد. سفارش کرد برای رفع اشکالاتم با موسی صحبت کنم. شدیداً انتقاد کرد که چرا از تجربه ضربه سال ۵۰ استفاده نکردید؟ باز هم تحت تأثیر شرایط ضربه، تحلیل کردید.


با وجود این‌که مسعود تا می‌توانست در مواقع هواخوری خط و خطوط را به ‌ما می‌داد، ولی باز هم نمی‌توانستیم خطی را که او می‌داد، درست پیش ببریم. مدتی بعد خود مسعود را پیش ما آوردند. با آمدن مسعود تحول بزرگی در بند به‌وجود آمد. بحثهای ایدئولوژیک را به شیوه سؤال و جواب به‌ما آموزش می‌داد. روی کلمه به ‌کلمه بحث می‌شد، نکات خیلی ظریفی بود که ما نمی‌فهمیدیم. ما تحت شرایط ضربه در تشخیص تضاد اصلی و فرعی اشتباه می‌کردیم. نمی‌توانستیم بفهمیم چرا عمل متقابل با سران اپورتونیستها اشتباه و خطاست و در صورت عدم درک این نکته، چه انحرافی در سازمان به‌وجود می‌آید. مسعود نظرات را جمعبندی می‌کرد و نفر به‌نفر به‌ بچه‌ها منتقل می‌کرد.

اولین نتیجه بحثها و جمعبندی مسعود، بیانیه ۱۲ماده‌یی بود که همه چیز را سر جای خود قرار داد. بعد از این مواد ۱۲گانه، بحثهای نظری تحت عنوان ۲۸‌سؤال، تنظیم و آموزش داده شد. اما این نظرات خیلی ساده و راحت پیش نمی‌رفت. از طرفی راستها می‌دانستند که مسعود نفر هدایت‌کننده سازمان در زندان است و تمام اتهامها را به‌ او می‌زدند. از طرف دیگر پلیس به‌شدت روی او حساسیت داشت و به‌همین خاطر او را زیر بازجویی می‌بردند و تحت فشار جسمی و روحی قرار می‌دادند. در همین‌حال اپورتونیستها علیه او تبلیغ می‌کردند و به او مارک می‌زدند. خود ما هم به‌دلیل سردرگمی ناشی از ضربه، کمک زیادی به او نمی‌کردیم. مسعود به‌شدت بیمار بود. علاوه بر ضعف جسمانی ناشی از فشار شکنجه، بیماری و سردرد مزمنی داشت که مرتب دارو می‌خورد و همیشه سرش را با پارچه می‌بست. با وجود این در همان اوضاع و احوال به‌شدت کار می‌کرد. او سرانجام با کار و تلاشی خستگی‌ناپذیر، تک‌تک کادرهای مجاهد را از حلقوم مرتجعان یا اپورتونیستها بیرون کشید. با خود من در کمال حوصله و خونسردی، دهها ساعت بحث کرد.


اواخر سال‌۵۵ هیأت صلیب‌سرخ به‌ایران آمد و به‌تدریج از فشار پلیسی کاسته شد. وقتی بحثها به ‌نقطه معینی رسید و همه به‌نظر واحدی رسیدند، مسعود، شهید سعادتی را انتخاب کرد و بسیار کوشید به‌هر ترتیب شده، او را به‌زندان قصر بفرستد تا بحثها به مجاهدین اسیر در زندان قصر هم منتقل شود. بالاخره با تلاش و پیگیری زیاد موفق به این کار شد.

اواخر سال‌۵۶ بود که قلم و کاغذ آزاد شد. مسعود نوشتن جزوات آموزشی را شروع کرد. برای تکمیل و تدوین بحثها به‌هر کدام از ما موضوعی داده بود و برای انجام این کار با حوصله ما را راهنمایی می‌کرد. بعد از نوشتن به‌صورتی کاملاً دقیق، در حضور خودمان مطلب را چک می‌کرد تا ما هم نحوه کار را یاد بگیریم. پشتکار او برایم شگفت‌انگیز بود. هرگز خستگی نمی‌شناخت. در حالی که تدوین آموزشها را خود به‌عهده داشت، انتقال این آموزشها به تمام بچه‌ها را هم پیگیری می‌کرد و در همان حال مطالب ریزنویسی شده را به ‌سایر زندانها منتقل می‌کرد. احساس مسئولیت او در قبال آرمانهای توحیدی و انقلابی سازمان حدی نداشت و در مقابل آن حجم از کار، شب و روز نمی‌شناخت و لحظه‌یی از پای نمی‌نشست. با وجود آن‌که در همان شرایط، زیر بار اتهام و فشار دوست و دشمن بود، ولی هرگز خم به ابرو نمی‌آورد. هر چند وقت یکبار او را به کمیته می‌بردند، شکنجه‌اش می‌کردند، اتهام می‌زدند. اما او از آرمانش و منافع سازمان کوتاه نمی‌آمد.

اوایل سال‌۵۷ که مبارزات و قیام مردم در حال اوجگیری بود، شرایط سرکوب و فضای پلیسی سابق زندان نیز شکسته شد و امکان ملاقات با خانواده‌ها فراهم گردید. بعضاً حتی امکان ملاقات حضوری هم پیش می‌آمد. در این زمان توجه مسعود بیشتر معطوف به بیرون از زندان بود. خوب می‌دانست کوچکترین غفلت از تحولات بیرون، موجب عقب‌ماندگی از شرایط شده و به نتایج غیرقابل جبرانی منجر خواهد شد. او تمام نیروهای داخل زندان و خانواده‌ها را در رابطه با تحولات بیرون بسیج کرده بود. برخی مسئولیت داشتند از طریق خانواده‌ها اخبار و اطلاعات حرکتهای اجتماعی و تظاهرات مردمی و درگیریها و اخبار سرکوب نظامی و نتایج آن‌را جمع‌آوری کنند. بر مبنای داده‌های خبری در نشست روزانهٴ مرکزیت مجاهدین در زندان، مسعود تحولات سیاسی روز را بررسی و تحلیل می‌کرد و از آن رهنمودهای عملی و حتی شعارهای متناسب در می‌آورد که در فرصت مناسب به بیرون منتقل می‌شد.

در مجموع ارتباط زندان با بیرون بسیار فعالتر شده بود و دو نوع ارتباط با بیرون وجود داشت. یکی ارتباط با بچه‌های مخفی سازمان و دیگری ارتباط با خانواده‌ها و هواداران که در کارهای علنی فعال بودند. خط و خطوط کار علنی و اجتماعی کردن شعارها و آرمانهای مجاهدین، از طریق خانواده‌ها در جامعه رسوخ داده می‌شد. مسعود در ارتباط با این دو نیروی علنی و مخفی از هیچ امکانی غافل نبود. در همین زمان بود که توانستیم تمام جزوه‌های تدوین‌ شده زندان را به سازمان مخفی برسانیم.

هر چه زمان می‌گذشت نقش هدایت و رهبری مسعود بارزتر می‌شد و نیروهای اجتماعی نیز به این نقش پی برده بودند. به‌همین علت مردم در شعارهایشان آزادی مسعود و موسی را می‌خواستند.


از اواخر تابستان، آزادی زندانیان سیاسی به‌تدریج شروع شد. تا اواخر آبان‌ماه‌۵۷ بسیاری از زندانیان اوین را آزاد کردند. تنها تعداد خیلی کمی از محکومان، که حبس‌ابد داشتند، در زندان بودند. اول دیماه اوین را خالی کردند و ساواک همهٴ زندانیان را تحویل زندان قصر داد. زندان قصر با اوین تفاوت کیفی داشت. فضای پلیسی کاملاً شکسته بود و تا حد زیادی کنترل اوضاع از دست رژیم خارج شده بود. امکان ایجاد رابطه با بیرون از زندان نسبت به‌قبل ساده‌تر شده بود. مسعود از زندان مثل یک ستاد و دفتر کار استفاده می‌کرد و از آنجا نیروهای مخفی و علنی را هدایت می‌کرد، رهنمودها و پیامهایش را کتبی و شفاهی به بیرون منتقل می‌کرد و بدون وقفه برای سمت و سو دادن به جنبش بزرگ مردم تلاش می‌کرد.


دوشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۹

ماه کنعانی من

 


ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را (۱)

۳۰دی سالروز آزادی برادر مسعود از زندانهای دیکتاتوری شاه خائن خجسته روزی است که یاد دکتر کاظم رجوی را نیز با خود به‌همراه دارد. آن شوریده آزاده کسی را برایمان صیانت و حفظ کرد که در دو نظام دیکتاتوری شاه و شیخ به‌عنوان یگانه پرچمدار اسلام انقلابی اگر کوهها جنبیدند، او از جایش تکان نخورد. آری، دکتر کاظم حلقه وصل به این سرچشمه لایزال عشق و انقلاب شد و بدین‌گونه مقاومت و مجاهدین خلق را تا به ابد مدیون و وام‌دار خود ساخت.

بعد از این‌که با تلاشهای بین‌المللی دکتر کاظم شهید، حکم اعدام مسعود رجوی به زندان ابد تبدیل شد او روح مقاومت و ایستادگی و سرخم نکردن در برابر دشمن را در زندانها جاری کرد و به‌رغم ضربه سنگین اپورتونیستهای چپ‌نما که کیان سازمان را در معرض نابودی قرار داده بودند وی در کمال هوشیاری و درایت انقلابی تهدید اصلی را راست ارتجاعی تشخیص داد که امروزه با گسترش آفت بنیادگرایی در سراسر منطقه و جهان که به اعتراف همگان سرمنشاء آن همین آخوندهای فاسد حاکم بر ایران می‌باشند، حقانیت این تشخیص فوق‌انقلابی به اثبات رسیده است.


مسعود رجوی مصداق جملاتی است که خود در آموزشهایش بدانها اشاره کرده است:

«انقلابی واقعی کسی است که وقتی آسمان را پوششی از ابرهای تیره و تار فراگرفته باشد باز هم تابش خورشید را از یاد نبرد که بی‌تردید خواهد تابید».

تعریفی که او از مقوله مبارزه ارائه می‌دهد تجسم عینی و واقعی حیات انقلابی و سراسر افتخار خودش است:

”مبارزه یعنی در میان جبرها انتخاب کردن و جنگیدن، موقعیت خود را تصحیح کردن و دوباره جنگیدن و صدباره جنگیدن و سرانجام پیروزی”. و این رویه و مشی و اراده خلل‌ناپذیر او طی قریب به نیم قرن هدایت پاکبازانه جنبش خونبار مردم ایران بوده و با همین الگو چند نسل از مبارزان راه آزادی را تربیت و به خلق قهرمان ایران تقدیم کرده است.

او در زندان با ۳جبهه مبارزه‌ای بی‌امان داشت: ساواک جنایتکار شاه، خائنین جریان اپورتونیسم چپ‌نما و جریان راست ارتجاعی و در این نبرد سترک ظفرمندانه این او و فقط او بود که پرچم اسلام انقلابی را در اهتزازی باشکوه در چپ مارکسیسم فرود آورد.


او خود لحظات آزادی از زندان را چنین توصیف می‌کند: ”در لحظات آزادی، جمعیت قابل‌ توجهی در اطراف زندان قصر جمع شده بودند. آنها شعار می‌دادند و نام مرا فریاد می‌زدند، من هیچ نمی‌فهمیدم. آخر من‌ که کسی غیر از یک زندانی‌ سیاسی مثل بقیه زندانیان نبودم“.(۲)

ولی او تنها همآورد خمینی بود تنها کسی که از همان ابتدا در برابر دیکتاتوری فاشیستی خمینی ایستاد، از اسلام، دموکراسی و حقوق مردم با تمام وجودش دفاع کرد و به مدد کادرهایی که در سیاه‌ترین روزهای تاریخ ایران در گوشه‌های خونین زندانها و شکنجه‌گاههای ساواک تربیت کرده بود، سازمان رزم مردم ایران را در برابر مهیب‌ترین نیروهای ارتجاعی تاریخ معاصر بنا کرد تا امروز که با قلب تپنده کانونهای شورشی و انبوه نیروهای جان‌برکف توده آزادیخواه در ایران و سراسر منطقه به یگانه امید در برابر بزرگترین تهدید جهان معاصر تبدیل شده و دیر نیست که شعله‌های خشم خلق و مقاومت سازمان‌یافتهٔ آن در کسوت ارتش آزادیبخش ملی ایران، ریش و ریشه رژیم کثیف آخوندی را به آتش کشیده و تمامیت آن‌ را خاکستر کند.

در چهلمین سالروز ۳۰دی، به شکرانهٔ این روز و به پاس این موهبت و نعمت بزرگ که خداوند به ما و خلق ما عطا کرد تا او با حضورش، کشتی انقلاب و آزادی را از دل توفانهای سهمگین به سوی مقصد نهایی رهنمون شود، این روز بزرگ را گرامی می‌داریم و با همهٔ عشق و شورمان جشن می‌گیریم.


پانویس ها:

۱ـ شعر از: حافظ

۲ـ لحظات آزادی از زبان مسعود در گفتگو با بوزید کوزا، مصاحبه‌گر مجله آفریقا آسیا


Listen to "ماه کنعانی من - شعری از حمید اسدیان" on Spreaker.