پنجشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۹

مسعود رجوی از نگاه دیگران


آری مسعود رجوی این است - سلسله مقالات زری اصفهانی

روز ششم فروردین ماه سال ۴۳ من افسر نگهبان آشپزخانه در پادگان آموزشی جهرم بودم. یکی از سربازان که در دسته سوم گروهان پنجم در اختیار من بود با حالت گریه به من مراجعه کرد و با لحن دهاتی گفت جناب سروان من به خانه ستوان... نمی‌روم. پرسیدم چرا؟ ابتدا جواب نداد وقتی اصرار کردم گفت او نظر خاصی دارد و اینکه مرا می‌خواهد ببرد به همان علت است (هرکدام از افسرها سربازی را به عنوان گماشته برای کار در خانه خودشان می‌بردند).
در جا خشکم زد. سرباز دهاتی برای افسری که زن دارد غیرقابل تصور بود.
اول فکر کردم اشتباه فکر می کند پرسیدم مگر چنین چیزی سابقه دارد؟ با قیافه ای که می‌توانم به صراحت بگویم به سادگی به من می‌خندید. گفت بسیار، جناب سروان این را در گروهان همه می‌دانند شما چطور نمی‌دانید؟
من تازه فهمیده بودم که درک یک سرباز که در جریان کاری است چقدر با ارزش است.
در برخوردهای بعدی جریان آن سرباز را به صورت پروسه ای یافتیم که حتی دامن دو افسر وظیفه ای را که غیر از من در پادگان بود گرفته است. از حدود  ۱۹ افسر موجود هم ردیف، جز با چهار نفر، تقریبا قطع رابطه کردم زیرا برای من غیرقابل تصور بود که فردی متأهل این قدر تسلیم نفس باشد کـه از سـرباز دهاتی صرفنظر ننماید.
جریاناتی از زندگی افسران که بعدها برایم معلوم گشت به نفرت من می‌افـزود.
سیستم حاکم است که نسل ما را به فساد و تباهی می‌کشاند.
وقتی در اواخر فروردین ماه، همان سرباز در موقع اعزام به شیراز از من تشکر کرد که او را از رسوایـی نجات داده ام خود را بیشتر مرهون آن سرباز یافتم که به من درس بیشتری آموخته بود. بعد از آن من بیشتر با درجه داران و استوارها گرم می‌گرفتم تا افسران. زیرا در آن گروه، پاکی بیشتر و صفای بیشتری یافته بودم، کوچکترین صحبت را فراموش نمی‌کردند. با آنکه برای دادن یک مرخصی به سرباز رسما ۲۰ ریال می‌گرفتند ولی آلودگی دیگری از خود نشان نمی‌دادند.
...
ابتدا فکرکردم افسران به دلیل دورافتادن از محیط ظاهرا مترقی به چنین فسادهایی کشیده شده اند ولی بعدا دریافتم در محیط شخصی شهرستان جهرم نیز بچه مدرسه ها را به این نوع آلودگی کشیده اند. البته ممکن است در اجتماع امروزی چنین دردی کسی را ناراحت ننماید ولی توجه نمایید که این مسئله برای من در سال ۴۳ اتفاق افتاده است یعنی در زمانی که مردم به خاطر دفاع از مذهبشان بدون داشتن دید روشن در ۱۵ خرداد جلو گلوله می‌روند و به اضافه در اجتماع آن روز حتی در کادر روشنفکری آلودگی به حد امروز نبود.
من در بررسی ابتدایی خود خیلی ساده این مسئله را از جنبه اجتماعی به دامن رژیم حاکم چسباندم و نتیجه گرفتم که این سیستم حاکم است که نسل ما را به فساد و تباهی می‌کشاند و این مسئله تا سالهای بعد مرا رنج می‌داد و هر وقت فکر می‌کردم که نسلی فاسد تحویل جامعه فردا می‌شود کـه جـز خـور و شـهوت خـود چـیزی نمی‌شناسد بی نهایت افسرده می‌شدم.
تا جریان شورش پاریس فکر نوی در من به وجود آورد و آن اینکه حتی نسل فاسد از نقطه ای به بعد به زندگی بر می‌گردد و به جبران فساد قدیمی، بیشتر در سـازندگی می‌کوشد و به طور اتفاقی در جریان مسابقات ایران و اسرائیل این نتیجه گیری برای من کامل تر شد زیرا پلیس با تمام قدرتش ازعهده همان جوانانی که در مسابقه زن روز دامن دختران را پاره می‌کردند و آن روز بر علیه پلیس شعار می‌دادند برنمی آمد. من به طور عینی دیدم که همان زرنگی که جوانان ظاهرا آلوده در دختربازی به دست آورده بودند درمقابله با پلیس او را عاجزمی کرد.
در مقابل پـیرمرد [کارگر کارخانه] احساس خجالت می‌کردم.
بعد از اتمام سربازی به تهران آمدم. نخست در کارخانه گیوار مشغول کار شدم ولی مجموع کار من پنج ماه بیشتر طول نکشید. در این مدت من دوبار با کارفرما دعوا کردم که دفعه دوم منجر به اخراج من شد. علت دعوای اول این بود که من در دو ماه آخر بیش از ظرفیت تولید قسمت خودم که تراشکاری بود تولید کرده بودم و در قسمت من کارگر پیری بود به نام مهرزاده که زندگی بسیار محقری داشت. قیافه معصوم و عینک زده وی را در حالی که با دست لرزانش با مرغک ماشین تراش کار می‌کرد هـیچ وقت فراموش شدنی نیست.
در قیافه این پیرمرد که عمری به سختی زندگی گذرانده بود من یک اراده مبارزه با مرگ برای تأمین زندگی خانواده اش را می‌دیدم با تمام پیرمردی به اندازه یک جوان کار می‌کرد.
کارگران دیگرمن ـ آلبرت ـ روبن ـ شاهن و شاگردان آنها همه با ارزش بودند. ولی من در مقابل این پـیرمرد احساس خجالت می‌کردم. من روبن را به پرکاری تشویق می‌کردم. حتی وادار کردم شب ها درس بخواند.
ولی این پیرمرد همواره بیشتر از مقدار کاری که من می‌خواستم انجام می‌داد. من بعد از افزایش تولید از کارفرما تقاضای اضافه دستمزد برای همه گروه که حدود آن فقط برای پیرمرد ۲۵ ریال و بقیه در حدود ۱۰ ریال بود[کردم]٬ ولی با تمام تلاش با آنکه قانع شدند برای اینکه کارگر بهتر بتواند کار کند باید او را تأمین کرد ولی از افزایش دستمزد خودداری نمودند و در دفعه دوم نیز من اجازه داده بودم کارگر برای اینکه بهتر بتواند در سرمای زمستان کار کند در اول وقت موقعی که ماشین ها برای گرم شدن بی بار کار می‌کنند در کنار بخاری خود را گرم نمایند.
مؤدبانه از کارخانه با استعفا فرارکردم.
دلیل کارفرما همیشه این بود که کـارگر بـدعادت می‌شود و نمی‌توان از او کار خواست. من نتوانستم در این موقعیت مقاومت نمایم. واقعیت این است که مؤدبانه از کارخانه با استعفا فرارکردم. حساب نموده بودم که هرکیلو پروفیل برای کارفرما ۱۷ - ۱۹ ریال تمام می‌شد و ۲۶ ریال فروش آن بود و کارخانه به طور متوسط ۸ تن و گاهی تا ۱۲ تن تولید داشت.
سود خالص آن به طور متوسط در حدود ۶۰/۰۰۰ ریال در روز بود. برای کارخانه ای با سرمایه حداکثر ۲/۵ میلیون تومان سودی در سال معادل ۱/۵ میلیون تومان در سال ۴۳ و آن وقت مقاومت در برابر اضافه دستمزد ۱۰ ریال کارگری که واقعا کار می‌کرد٬ نتیجه این شده بود که در یک طرف صاحب کارخانه ثروت می‌افزود و در یک طرف همان کارگر پیر فرسوده تر می‌گشت و هر وقت با نهایت شرمندگی از من ۲۰۰ ریال قرض می‌خواست به واقع نمی‌توانستم تحمل آن را بنمایم.
موارد فوق فقط مشاهدات شخصی بود که بیان می‌شود، برای بیان تبعیض ها موارد خیلی بیشتری می‌توان بیان کرد ولی گاهی اتفاق می‌افتاد یک مسئله کوچک برای یک فرد ارزش ویژه پیدا می‌نماید.

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر