سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۹

مسعود رجوی از نگاه دیگران


آری مسعود رجوی این است - سلسله مقالات زری اصفهانی

دراینجا برای تفهیم بهتر شرایط موجود در آن زمان و چگونگی شکل گیری سازمان مجاهدین خلق . بخشی از بازجویی های شهید سعید محسن یکی از بینان گذاران این سازمان را می خوانیم.

بازجویی از سعید محسن
انگیزه و هدف از فعالیت

سال ۱۳۲۵ برای من با آنکه ۷ سال بیشتر نداشتم سال تلخی بود. زیرا پدرم در قضیه دموکراتها مجبور به فرار گردیده بود. من در همان موقع مزه تلخ فقر را به طور نسبی و ترس از زورگوها را چشیده بودم. از اولین روزهایی که به مدرسه می‌رفتم از معلمی که بچه ها را بی خود چوب می‌زد متنفر بودم و اگر نمره بیخودی داده می‌شد اعتراض می‌کردم. جریانات سال ۳۲ و به خصوص کشته شدن یکی ازاقوام ما به نام فرزین که قاضی دادگستری و فردی پاکدامن بود به دست ذوالفقاری ها نخستین موج مخالفت با زورگو را در من برانگیخت، همیشه دلم می‌خواست بتوانم انتقام او را بگیرم. حتی پدرم را که خیلی بـا ذوالفقاری ها معاشرت داشت در پیش خود در همان عوالم کودکی محکوم می‌کردم.
...
در دوران جوانـی جریان مهمی که قابل ذکر باشد اتفاق نیفتاد. ولی همواره آرزوی خوشی برای افراد پایین را می‌کردم.
هر وقت رختشوی خانه با لباسهای شسته و دستهای از سرما سرخ شده به خانه می‌آمد یک نوع ترحـم نسبت به او به من دست می‌داد و دستهای خود را در همان حالت کرخ شده مشـاهده مـی‌نمودم. در سالهای اول و دوم دانشکده اتفاق جالبی برای من اتفاق نیفتاد. جز اینکه یک بار برای تقاضای مساعده پیش مهندس ریاضی رفتم به او گفتم چون نمی‌خواهم سربار پدرم باشم شما دسـتور بـدهید بـه مـن دانشکده وام بدهد و من بعدا آن را پس می‌دهم. یا اجازه دهید من در ضمن درس دانشکده معلمی نمایم.
(مهندس) ریاضی با لحن استهزاءآمیزی جواب داد «دانشکده فنی که گداخانه نیست»
ماورای احساس حقارتی که در ازاء این حرف ریاضی به من دست داد احساس کردم چگونه فردی از طبقه مرفه به فرد دیگر توهین می‌نماید. خیلی زود من این توهین ریاضی را از جنبه فردی به دوستان دیگر تعمیم دادم زیرا در آن موقع اغلب دوستان من از طبقه متوسط و پایین بودند. خیلی آرزو می‌کردم که روزی معلم ریاضی گدا می‌بود و من همین حرف را به او می‌زدم. به همین علت با تمام تعریف هایی که از ریاضی و باسوادبودن او می‌کردند قیافه او همیشه برای من غیرقابل تحمل بود. در کلاس او همیشه پیش شاگـردهایی می‌نشستم کـه لباسشان نو نبود. درس او را با بی میلی مطالعه می‌کردم.
طبقات پایین جامعه در زیر فشارند
اصولاً از همان موقع دو طبقه ثروتمند و بی پول در ذهن من مجسم شده بود و من خود را وابسته به طبقه بی پول می‌دیدم و کینه طبقه مقابل را به دل می‌گرفتم.
در سال های ۳۹ الی ۴۱ به جبهه [ملی] و نهضت [آزادی] وارد شدم ولی نه فعالیت جبهه و نه نهضت هیچ یک مطابق با احساس اصلی من نبود، هر چند شور و هیجان کارها به طور کامل مشغولم کرده بود. شاید اگر جریان ۱۵ خرداد نبود من نیز مثل دیگران همه چیز را فراموش می‌کردم.
برخورد ۱۵ خرداد و اینکه طبقات پایین درآن جریان به سادگی کشته شوند در حالی که در جریان دانشگاه حداکثر به چند ماه زندانی شدن قناعت می‌شد، روحیه مقاومت را در من زنده می‌کرد. این سؤال بارها در ذهن من تکرار می‌شد، چی شد که در عرض چند روز مردم جلوی گلوله رفتند.
در طول سه سال مبارزه از اعلامیه پخش کردن تجاوز نکرده بود. در تحلیل بعدی به این نتیجه رسیدم که طبقات پایین جامعه در زیر فشارند و برایشان مرگ و زندگی فاصله زیادی ندارد ولی طبقات مرفه فاصله مرگ وزندگیشان بسیار زیاد است.

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر