یکشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۹

از کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری بیشتر بدانیم- قسمت دوم


از کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری بیشتر بدانیم-
در اولین دوره ریاست جمهوری در ایران بعد از انقلاب ضد سلطنتی مسعود رجوی کاندید نسل انقلاب شد.
کلیپ حاضر و شماره‌های بعدی آن که تا ۹ قسمت ادامه پیدا میکند،

به همین موضوع پرداخته و ماجراهای آن ایام را بطور کامل به تصویر کشیده است.

کلیپ حاضر دومین قسمت از ۹ کلیپ تهیه شده، میباشد.

حقیقت ایرانی ،  گزارش اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران و کاندیداتوری مسعود رجوی – دی۵۸



مسعود رجوی از نگاه دیگران


آری مسعود رجوی این است - سلسله مقالات زری اصفهانی

امیدوارم در بخش قبلی این مطلب، بازجویی سعید محسن یکی از بنیانگذاران  مجاهدین خلق را خوانده باشید. من آنها را چندین بار خواندم. با همان علاقمندی و شوقی که آثار بزرگ ادبی را خوانده ام. با همان احساس رضایت و تبسمی که وقتی صدای پرنده ای را میشنوم یا  به قله برفی کوهی نگاه میکنم. آنچنان این نوشته های ساده سرشار معنویت و انسانیت و عشقی عمیق به انسانها است که بشدت انسان را تحت تاثیر  قرار میدهد.
جهان با همه زشتی هایش، زیبایی های فراوان دارد و انسان های بزرگ که دوست انسانیت و آرزومند ارتقاء جوامع انسانی بوده اند از جمله این زیبایی هاست. این نوشته ها انگار یک جور الهام و خود یک کتاب الهی هستند. سرگذشت انسانی که در جامعه خود غریب بود زیرا بفاصله زمانی سالها از اکثریت جامعه خود جلوتر بود. انسانی دردمند که در عین حال که رنج و تلخی و زشتی های جامعه را می بیند و رنج می برد بفکر چاره می افتد. می خواهد همه چیز را تغییر دهد و زیر و رو کند.  دربرابر همه نابسامانی ها یک هدف دارد. بقول حافظ  که می گوید:
بیا تا گل برافشانیم و می درساغر اندازیم --- فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم --- اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد --- من وساقی بهم سازیم و بنیانش براندازیم.
او از دیدن تجاوز افسران پادگان به سربازان جوان رنج می برد. از دیدن تجاوز روسای کارخانه به حقوق کارگران رنج می برد اما با یک آرزو و یک رویا که آنرا عملی میداند و خود را برای آن آماده میسازد، دردهایش را تسکین میدهد.
و آن آرزو تشکیل یک سازمان پیشتاز است که بتواند توده ها را برای یک انقلاب رادیکال آماده کند و بمیدان بکشد.
این تنها چیزیست که در میانه همه رنج ها او را تشفی میدهد. رویای سازمانی با یک ایدئولوژی چپ که با فرهنگ توده ها بیگانه نباشد و با زبان خودشان سخن بگوید 
در نوشته های او جا به جا به این حقیقت هم برمیخوریم که او مشکلات اجتماعی را و حتی جنایت ها را هم به افراد برنمیگرداند بلکه آنها را به سیستم حاکم و حکومتی که باعث آن نابسامانی ها شده است برمیگرداند. در مذهب او گناه فردی وجود ندارد. بلکه گناهان و جرم ها همه سیستماتیک هستند و ریشه در  وضعیت نابسامان جامعه ای دارند که در چارچوب ویرانگر اقتصاد سرمایه داری و طبقات فقیر و غنی محصور شده است و راه برون رفت ندارد، مگر اینکه از اساس و پایه دگرگون شود. 

گناه فردی در دین سعید محسن و یارانش  نبود. این مساله ایست بسیار عمیق که باید شکافته شود. هرچند مجاهدین و بخصوص خود مسعود رجوی درباره آن سخنرانی هایی داشته است  که البته بیشتر داخلی بوده اند ولی بطور مدون و بصورت یک تئوری اجتماعی و حتی ایدئولوژیک  هنوز مطرح نشده است و شاید  شرایط حاد مبارزه سیاسی هنوز فرصت کافی برای تدوین آنها به او و دیگر مسئولین سازمان مجاهدین نداده است.
گناه فردی در مذهب مجاهدین وجود ندارد. هرچند که هر انسانی مسئولیت سرنوشت خود را باید بدست بگیرد و برحسب میزان آگاهی های اجتماعی اش، تعهدپذیر باشد اما وقتی خطایی از فردی سرمیزند که در یک سیستم ناعادلانه و کاملا غلط بسر می برد این خطا تنها به نام او نباید نوشته شود.  زیرا  کل جامعه بشریست که مسئول هر جنایت، هر تجاوز، هر دزدی و هر خطایی است که در آن جامعه توسط افراد اتفاق می افتد. گناه این خطاها به گردن همه افراد یک جامعه است زیرا شرایط آن خطا را بوجود آورده اند، آنرا پیشگیری نکرده اند و مهمتر از همه سیستمی حاکم کرده اند که زمینه های آن خطا و یا گناه فردی را فراهم ساخته است.
فکر کنید که در جمهوری اسلامی دسته دسته به جرم قاچاق مواد مخدر اعدام میشوند. گرچه البته همه میدانند که سردسته قاچاقچیان مواد مخدر خود سپاه پاسداران است. ولی اگر اینهم نبود، آیا در چنان جامعه ای مثل ایران با آن شرایطی که در آن حاکم است و با وجود جمهوری اسلامی میتوانست وضعیت بهتری باشد؟ در جامعه ای که ۷۰ درصد مردم در فقر بسر می برند. و اگر دو شغل و سه شغل هم داشته باشند نمیتوانند از پس تامین مخارج خود و خانواده شان برآیند و جامعه ای که بشدت دو قطبی شده است. یک سر قطب خانه های چند میلیون دلاری دارند. و ثروتشان از میلیارد هم بالا میزند (نمونه اش اسدالله عسگر اولادی بود که به میلیاردر بودن خودش افتخار میکرد) و نمونه های دیگرش را مثل بابک زنجانی و یا محمودرضا خاوری و رضا ضراب و همه خانواده رفسنجانی و خامنه ای و نظایر او امروزه در اخبار زیاد می بینید. سر دیگر قطب آنچنان فقیرند که حتی کودکانشان را بفروش میرسانند و در بهترین صورت کلیه (و تازگی ها کبد) خود را هم برای فروش ارائه میدهند و زنانشان را هم برای فروش به خیابان ها میفرستند. در این جامعه آیا قاچاق مواد مخدر چیز عجیبی است؟ و آیا با اعدام قاچاقچیان مساله حل میشود؟

ادامه دارد...

سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۹

از کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری بیشتر بدانیم-قسمت اول


از کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست جمهوری بیشتر بدانیم-
در اولین دوره ریاست جمهوری در ایران بعد از انقلاب ضد سلطنتی مسعود رجوی کاندید نسل انقلاب شد.
کلیپ حاضر و شماره‌های بعدی آن که تا ۹ قسمت ادامه پیدا میکند، با نام «حقیقت ایرانی»

به همین موضوع پرداخته و ماجراهای آن ایام را بطور کامل به تصویر کشیده است.

کلیپ حاضر اولین قسمت از ۹ کلیپ تهیه شده، میباشد.

«حقیقت ایرانی»
اگر انسانها میمیرند، و یا دهانهایشان در زندانها دوخته میشود و یا گلوهایشان بردار کشیده میشود،
اما، کوچه ها و پیاده روها، حقیقت را از یاد نمیبرند.
زیرا آنها در زوایای دیوارها، ستونها و درها، در نقاطی که دست دروغ به آن نرسیده است،
هنوز خاطراتشان را حفظ کردهاند.
و مهمتر این که حقیقت درخشان تاریخ ایرانِ امروز، همچنان درخشان است،
و آفرینندگان و مدافعان حقیقت هنوز هستند که از آن سخن بگویند:
گزارش اولین انتخابات ریاست جمهوری و کاندیداتوری مسعود رجوی در دیماه ۱۳۵۸
سلام! یک روز تاریخی در تقویم مقاومت هست که هر سال در آستانة ۲۲ بهمن، انبوهی حقایق رو در خاطرهها زنده میکنه.
وقایع این روز در یک پروندة بزرگ، به شرح کشیده شده.
که هنوز در تاریخچة مقاومت ایران از آن سخنی به تفصیل به میان نیامده.
این برنامه، دستیست برای گشودن اوراق آن پرونده.
اگرموضوع اولین انتخابات ریاست جمهوری بعد از سرنگونی رژیم شاه را بخواهیم ؛
برای اولین بار در تاریخ مقاومت باز کنیم. که خوشبختانه فرصتش پیدا شده
تا از گفتنی هاش بگیم، باید بدونیم که میخواهیم نشون بدیم که این اون انتخابات انتخابات عادی نبود


مسعود رجوی از نگاه دیگران


آری مسعود رجوی این است - سلسله مقالات زری اصفهانی

از کارگری که کار مرا انجام می‌داد خجالت می‌کشیدم
وزارت کشور در ساختمان قدیمی با ۳ معاون و حدود ۱۰ مدیر کل شاید جمعا ۱۸۰ نفر کارمند همان کاری را انجام می‌داد که امروز در ساختمان ده طبقه با ۵ معاون و حدود بیش از ۲۰ مدیر کل و ۵۰۰ نفر کارمند انجام می‌دهد.
در سیستم کار جدید فقط ساختمان وزارتخانه با سیستم تهویه مطبوع [...ناخوانا] و چراغهایی که هرعدد حدود ۵۰۰۰ ریال که من به شخصه مسئول نگهداری آن از لحاظ فنی بـوده ام مجهز گردیده  ٬ وگرنه نه کسی می‌توان یافت که مسئولیتی در قبال کاری احساس کند و نه کاری به واقع با قبول مسئولیت انجام می‌گیرد. بدتر از زمان گذشته روزی که مدیرکل در مرخصی است٬ رییس اداره هم پی کار خود می‌رود و هروقت وزیر در اداره نیست یا در مسافرت و مرخصی است و یا معاونین نیستند همان وضع است که ذکر شد.
برای نمونه پرونده هایی که به من ارجاع شده مراجعه فرمایید یک دستور صریح از مقام بالا و جمله «اقدام مقتضی معمول دارید»ـ یا«مذاکره فرمایید» داده نشده است.
زیاد است مواردی که من برای پیشرفت کار با مسئولیت خودم و به دلیل اعتمادی که به کار خودم داشتم پیشنهاد کرده ام و نامه ای را امضا نموده ام ولی کمتر خواهید توانست از مسئول مافوق من دستور صریحی ببینید.
اگر تحقیقی درمحیط کار من نموده باشید خواهید دید بسیار اتفاق افتاده که وسیله ای را که موجود نبود من شخصا پول داده ام تا کارگر خریداری نماید و شاید چندین بار دوستان اداری از این کار با تعجب منعم کرده اند ولی من در محیط کارم ندیدم که مافوق من برای خاطر پیشرفت کار (نه منافع شخصی و مقام خودش) پی کاری دویده باشد. من برای استخدام چهار نفر کارگر خودم مدت بیش از پنج ماه در اداره دویدم. زیرا از کارگری که کار مرا انجام می‌داد خجالت می‌کشیدم. شما از حل این مسئله عاجزید.
آن قدر به سازمان امور اسـتخدامی مراجعه کردم که در آخر کار قانون دان شده بودم و به واقع می‌دیدم که سازمان امور استخدامی به وجود آمده بود تا جلو هرج و مرج استخدام ادارات را بگیرد ولی خود چه دردسری می‌شد برای کار.
نتیجه ای که من می‌گرفتم این بود که آنچه که به نام نوسازی اداری یا انقلاب اداری انجام گرفته بود٬ تغییری در بنیاد نیست بلکه نتیجه ای جز افزودن یک سری کارمند نداشته است. این سخن برای من از درون سیستم اداری و با آشنایی به آن با شما صحبت می‌کنم این نتیجه را برای شما خواهد داشت که: لازمه تغییر در هرقسمت از جامعه٬ تغییرعناصر متشکله و فعال آن قسمت است و در سیستم موجود چون هرکس برای خودش تلاش می‌کند این تغییر غیرممکن است و من همیشه فکرمی کنم شما از حل این مسئله عاجزید.
بدین سبب است که هر نوسازی یا انقلاب نتیجه ای غیر از آنچه که مورد انـتظار شماست می‌دهد.
رژیم برای جلوگیری از انقلاب دهقانی دست به یک سری اصلاحات زد
مورد دیگری که می‌توانم مطرح سازم در مورد اصلاحات ارضی است.
البته بـاز سـعی می‌شود از تجارب عینی مثال زده شود. در سال ۴۰ پیشروترین گروه ها از مسئله ای به نام انقلاب ارضی یا تقسیم اراضی با احتیاط آمیخته به ترس صحبت می‌کردند. رژیم برای جلوگیری از انقلاب دهقانی دست به یک سری اصلاحات زد ولی در زمینه اصلی نسق زراعتی را تغییر نداد.
در دهات فقط سایه اربـاب از سـر دهاتی برداشته شد.دهقان که در دو سال اول با نطق آقای ارسنجانی در رؤیایی از تخیلات فرورفته بود وقتی که ماشین اصلاحات ارضی به ده وارد شد مشاهده کرد که کدخدای قبلی به جای خود محفوظ است با همان مقدار زمین مرغوب و گاو و گوسفند و به پیرزن خوش نشین هم چیزی جز همان چادر شکسته قبلی و یک عدد بز و یک دیگ مسی چیزی نرسید.
البته زمین های مرغوب تر به عنوان کشت مکانیزه در اختیار مالک اصلی باقی ماند. (من خود در این مورد نمونه هایی از دهات زنجان دارم از جمله ذوالفقاری ها در ده به شاه نشین حتی برای کار در مزرعه از ده دیگر دهقان را می‌آوردند که کامل کار دهقان جـنبه کارگری داشته باشد)
بیهوده نیست که در بعضی دهات آرزوی مالکین قبلی را می‌نمایند زیرا در مواقع خشکسالی حداقل کمکی می‌کردند که از گرسنگی نجات یابند. البته مطمئنم که آمارگیران شما جزاین گزارش می‌دهند زیرا آنها وقتی به ده وارد می‌شوند در خانه کدخدا پذیرایی می‌شوند. آن وقت با تعریف ها و تمجیدها از وضع ده برمی گردند.
اصـلاحات ارضـی در ایـران یک زمـینه ضدانگیزه ای داشت کار اصلاحات ارضی سبب شـده است کـه فـقط در دهـات کـدخدا مالک الرقاب باشد این داستان نیز برای من ارزش عینی دارد زیرا یک دهاتی خود در ماشین برایم تعریف می‌کرد در یکی ازدهات قزوین کدخدا تنها مغازه دار ده است هر پیت نفت را به قیمت بیست لیتر از قرار هر لیتری ۳ ریال می‌فروشد و اضافه پیت نفت را ۲۲ ریال حساب می‌کند٬ به ازای ۲۰ لیتر نفت ۸۲ ریال می گیرد. توجه نمایید پیت خالی را شرکت نفت ۱۸ ریال حساب می‌نماید ولی کدخدا ۲۲ ریال می‌فروشد.
آن وقت پیت خالی را پس نمی‌گیرد و نفت بدون پیت هم فروخته نمی‌شود. با چنین وضعی تعریف می‌کرد در هر خانه تعدادی پیت خالی موجود است.فقط بعضی از دهاتی ها که پیت ها را به خود شهر برمی گردانند هرعدد ۱۸ ریال تحویل شرکت نفت می‌دهند.
دهاتی (مذکور) می‌گفت چندین بار به ژاندارمری محل شکایت کرده ایم ولی هردفعه کدخدا با تهدید ما و تطمیع ژاندارمری جلو شکایت ما را گرفته است. بدیهی است از نظر این دهاتی هم ژاندارمری پشتیبان زورگو جلوه می‌کرد.

...

بررسی جزیی از زیربنای اقتصادی اصلاحات ارضی هم بی فایده نیست. با تقسیم اراضـی سـیستم تولید در کشت ایران تغییری نکرده است. بالنتیجه مقدار تولید نیز افزایش نیافته و درآمد دهقان هم به همان مقدار قدیمی خود ثابت مانده است. بدیهی است لازمه افزایش تولید تغییر سیستم کشت می‌باشد و این تغییر را در مدت سه یا پنج سال که دوره های اصلاحات ارضی است نمی‌توان ایجادکرد. هنوز نه در دهات٬ تراکتور جای گاو را گرفته است و نه کود شیمیایی جز در مزارع نمونه یا مزارع مکانیزه که متعلق به ارباب هاست٬ وارد شده است.

...

اگر به آمارهای موجود مراجعه شود درآمد سرانه دهاتی تفاوت محسوسی نکرده است. ولی از طرف دیگر هزینه های جدیدی که در اثر بازشدن پای شهر به ده و ورود کالی شهر به ده ایجاد گردیده باعث شده است که دهقان با تعداد درآمد ثابت قبلی هزینه زندگی را بیشتر بنماید.
بالنتیجه دهاتی به سمت قرض و وام های بیشتری از شرکت های تعاونی و سرمایه داران شـهری روی آورده است. اغلب دهقانان حتی در برخورد کوتاهی که درعرض یک ساعت در یک اتوبوس داشته اند از برنج تومنی یک قران یعنی ۱۲۰% شکایت می‌کنند. اغلب محصولات سلف فروشی شده است.
نـتیجه اینکه دهقان درعرض هر سال به مقادیر بیشتری از زندگی خود را ازدست می‌دهد و اغلب با رها کردن خانه و زندگیشان به بیکاران شهری اضافه می‌شوند. این وضـع بـه تـحریک نـاهماهنگی در تـغییرات زیربنای تولیدی و زیربنای فرهنگی اصـلاحات ارضـی است.
اصـلاحات ارضـی در ایـران یک زمـینه ضدانگیزه ای داشت بدون اینکه سرعت رشد تولید را فزونی بخشیده باشد/
در همین تغییر روبنایی هم عدالت اجتماعی رعایت نشده است
در اثر همین نـاهماهنگی است که در مدت کمتر از پنج سال طبق آمار مجله تحقیقات اقتصادی نزدیک به ۶۰% قنات های ایران خشکیده است و با توجه به ارزش قنات در کشاورزی ایران به سادگی می‌توان آینده کشاورزی ایران را حدس زد.
در منطقه خمسه که با صدور گندم در سال های قبل همواره تجار گندم وضع بسـیار خـوبی داشته اند ولی پارسال در زنجان صحبت از ورود گندم بود.
نتیجه اینکه در طرح اصلاحات ارضی:
۱ـ تغییر روبنایی بوده و ضدانگیزه ای نه زیربنایی که قدرت تولید را فزونی بخشد.
۲ـ حتی در همین تغییر روبنایی هم عدالت اجتماعی رعایت نگردیده است.
در اثر عدم رعایت دو اصل فوق٬ دهاتی امروز بسیار ناراضی تر از دهقان سال ۱۳۴۱ می‌باشد. از نظر آگاهی در سال ۴۱ اگر پیشروترین افراد نمی‌توانست ازاصلاحات ارضی صحبتی بنماید
امروز هر دهقانی در دورافتاده ترین نقاط آذربایجان و سیستان به سادگی صحبت از مساوات و از بین بردن اختلاف ها را می‌نماید.

...

مسئله ای که بیشتر دهاتی را تحت فشار قرارمی دهد صعود قیمت ها است. درعرض چند سال گذشته شاخص واقعی هزینه زندگی حداقل ۱۵ درصد بالارفته است. در سال جاری تا حال این مقدار بدون شک از ۲۰% گذشته است.
وقتی افزایش قیمت مواد اولیه تولید دهاتی تفاوت زیادی نکـرده است هـنوز او مجبور است محصولات میوه ـ حبوبات - غلات خود را به واسطه بفروشد و واسطه ها هم با همان سیستم قدیمی با توجه به احتیاج مبرم آنها به پول٬ رفتار دزد سرگردنه را دارند.
نتیجه اینکه دهـاتی بـا درآمـد قدیمی قدرت خرید قدیمی را هم از دست داده است.
در مشاهده و مقایسه وضع کارگران امر ترافیک ـ مسکن ـ بهداشت و نظایر آن درمرحله و اقدامی که به عمل آمده است عملاً با چنین شکست هایی مواجه شده است.
رژیم به علت ماهیت درونیش از اصلاح جامعه عاجز است
مجموعه این مسائل در ذهن هر فرد روشنفکر این مسئله را نشان داده است که رژیم نیز خود به علت ماهیت درونیش از اصلاح جامعه عاجز است و خود به خود در جستجوی راه حل ها هرکس به این نتیجه می‌رسد که تنها راه حل با شرکت توده مردم در امر اصلاح ممکن است.

...

اینکه تمام افکار حتی بدون اطلاع کامل از ماهیت امر٬ به سمت انقلاب مسلحانه کشیده می‌شوند معلول همین تصور است که تنها با انقلاب مسلحانه می‌توان توده مردم را به سمت یک حرکت عمومی سوق داد و عجیب اینکه این مسئله است که در برخورد با مردم کاملاً به چشم می‌خورد.
هرکس وقتی صحبت ازاصلاحات می‌شود با کمال بی اعتمادی می‌گوید تنها راه٬ راه ویتنامی ها یا فلسطینی ها است.
این طرزفکر را در توده مردم شما در میان حتی بارفروشان می‌توانید بیایید. به این طریق کلیه قسمت ها را به شرح ذیل خلاصه می‌نمایم.

خلاصه
در مرحله اول تبعیض ها و برخورد با مسائل مختلف فرد را از زندگی عادی عاصی می‌نماید و اقدام برعلیه وضع موجود را به هر طریقی که ممکن است توصیه می‌کند.
در مرحله دوم عدم موفقیت رژیم در از بین بردن تبعیض ها و تشدید نارضایتی های مردم به طور مستمر باعث تشویق هر فرد در راهی که پیش گرفته است می‌شود.
مسائلی که رژیم نمی‌تواند حل نماید.
۱ـ تغییر در هر قسمت جامعه مستلزم تغییر افراد و عناصر متشکله فعال آن قسمت است٬ برای چنین تغییری باید فرد دارای هدفی باشد چون در درون رژیم هرکس به خـاطر هـدف های خـویش
می کوشد پس امید به تغییرات بنیادی در درون رژیم بیشتر واهـی است تـا واقـعیت٬ بـه نـظر [ می‌رسد] شما نمی‌توانید به افراد هدف بدهید.
۲ـ محو یا حداقل کم کردن بهره‌کشی و استثمار و تعدیل ثروت ها و از بین‌بردن تبعیض ها.
دراین مورد لازمه ازبین بردن حتی نسبی تبعیض ها این است که باید مقداری از منابع طبقات بالا را از دست داد و این مسئله در تقسیم سود کارخانه ها کامل مشهود است. ولی چون طبقات موجود حاضر نیستند حتی جزیی از منافع خود را ازدست بدهند لذا هر روزنه تنها تبعیض ها کمتر نمی‌شود بلکه بیشتر می‌گردد.
۳ــ حتی در زمینه عدالت اجتماعی رژیم حاکم به شدت از منافع طبقات بالا پشتیبانی می‌نماید. اگر شما چند روز مأمورین هوشیاری در دادگستری بگذارید تا آمارگیری نمایند به وضوح مشـاهده خواهید کرد تمام مردم کفه ترازوی تمام قضاوت ها را به نفع طبقات بالا سنگینی می‌نمایند.
۴ــ تغییراتی که شما ایجاد می‌نمایید در تمام مراحل به جنبه روبنایی آن توجه می‌نمایید نه به زیربنا. زیرا در تغییر زیربنایی باید توده مردم شرکت نمایند و شما نمی‌توانید تمام مردم را در این تغییر سهیم کنید و بالنتیجه برنامه های شما همیشه ناقص از آب درمی آید.
۵ــ [به] مجموع مسائل فوق٬ مسئله «شخصیت»در کشورهایی نظیر کشور ما اضافه می‌شود. به دلیل ترسی که مردم از دستگاه های قضایی و امنیتی دارند در مقابله با رژیم حالت دوگانگی به خود می‌گیرند.
در مقابل یک مأمور دولت (مردم) تعریف دولت (را) هم ممکن است بکنند ولی به دلیل ترسشان هر لحظه شکاف بیشتر مابین خود و دولت احساس می‌نمایند.
این امر به صورت تحقیر شده در می آید که وقتی مجال پیدا نماید مافوق حتی مافوق اختلاف طبقاتی، حالت انفجاری دارد.
با این عوامل است که در موقعیت فعلی با تأثیری که (اوضاع) ویتنام و فلسطین در میهن ما گذاشته است هر چند نفر که با هم جمع می‌شوند به فکر ایجاد کانون تعاونی می‌افتند و مادام که موارد فوق حل نشده است باید بلانقطاع شاهد به وجودآمدن دستجاتی نظیر آنها که دستگیر شده یا نشده اند بود.
امضاء: سعید محسن

شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۹

مسعود رجوی از نگاه دیگران


آری مسعود رجوی این است - سلسله مقالات زری اصفهانی

برای من با زمینه مذهبی که مساوات ایده آلی را همیشه تشویق کرده بود هرگونه تبعیض را به شکل و نمود اجتماعی می‌دادم آن را جزیی از نتایج سیستم حاکم به حساب می‌آوردم.
بنیاد چنین جامعه ای را جز با تحول اساسی نمی‌توان تغییر داد.
در سال ۴۴ این فکر کامل در ذهن من شکل گرفته بود که بنیاد چنین جامعه ای را جز با تحول اساسی نمی‌توان تغییر داد و در این مرحله من با هیچ فرد به خصوصی احساس دشمنی نمی‌کردم همیشه به مجموع سیستم کینه می‌ورزیدم و هنوز هم بسیار اتفاق افتاده است پاسبانی را که بیهوده به سرکسی می‌کوبد یا فحش می‌دهد به سادگی تبرئه می‌کنم. گرچه به «المأمور و معذور» معتقد نیستم ولی ناراحتی از فرد را هـمیشه بـه سـیستم بـر می‌گردانم به طوری که اغلب اوقات وجود سیستم را به صورت یک کابوس احساس می‌کنم.
دراین موقع فقط از مدافعین رژیم که به طور آگاهانه از آن دفاع می‌کنند احساس کینه می‌نمایم.
...
از سال ۴۴ به بعد ما وارد کار سازمانی شدیم. مطالعات اجـتماعی بـه خـصوص آشـنایی بـا سـایر کشورهای توسعه نیافته کمبود غذایی، بهداشت، مسکن، عدم تعدیل ثروت ها، عدم رعایت عدالت اجتماعی و... و نظایر آن به صورت فرمول در ذهن ما فرو رفت. با چنین مـعیارهایی مـا بـه اسـتقبال شناسایی های جدیدتری رفتیم٬ هر مسئله برای ما سوژه جدیدی بود.
تبعیض ها با زبان گـویاتر خـود را نشان می‌داد. از فروشنده بلیط بخت آزمایی٬ که هزار دروغ برای فروش آن می‌گفت و خریدارش که دو تومن از نان شب خود را تحویل سازمان بلیط بخت آزمایی می‌داد و با امیدی واهی دلخـوش بـود، تـا دعوای سر محل، گدایی مستخدم اداره به صورت محترمانه اش... همه در تثبیت فکر من اثر می‌گذاشت.
همه‌شان معتاد بودند و منتظرفروش خون خویش
بعد از این جریان برخوردها اثر قوی تر می‌گذاشت برای نمونه حادثه ای از جریان زمستان سال ۴۴ را که جزو خاطرات فراموش نشدنی است می‌نویسم:
یک روز (فکرمی کنم سه شنبه بود) از وزارت کشور که آن موقع در گلوبندک به جای وزارت اطلاعات (اطلاعات و جهانگردی) فعلی بود در آمدم.
می‌خواستم به تلفنخانه بروم و در مسیر ناصرخسرو در کنار دبیرستان دارالفنون به صف طویلی در حدود ۲۰ نفر برخوردم. در برخورد اول به نظرم رسید که اینها معتادند، تا آن روز متوجه تابلو شیر و خورشید در آن محل نشده بودم. با کمترین دقت متوجه شدم که این محل خرید خون است.
از اینکه حدود ۲۰ نفر جلو درب کوچک شیر و خورشید آن هم ساعت ۱۱/۵ صبح صف کشیده اند، این طور به نظر می‌رسید که در این محل به افراد دیگر نیازمند خون تزریق می‌کنند، ابتدا کمی تعجب کردم که مگر ممکن است شیر خورشید خون مجانی تزریق نماید ولی به زودی مسئله برایم روشن شد. برای من همه چیز قابل تصور بود جز اینکه ببینم عده ای افراد که به نظر من در برخورد اول همه شان معتاد بودند و از فرط کم خونی رنگشان زرد می‌نمود، منتظرفروش چند سانتیمتر مکعب خون خویشند تا از این طریق امرار معاشی به دست آورند. مدتی در کنار جوی آب ایستاده بودم و اصولاً فراموش کرده بودم به کجامی روم.
در همان موقع فردی با خوشحالی از درب بیرون آمد و دربان با نهایت خشم فردی را که از ردیف جلو می‌خواست تو برود رد کرد و با عصبانیت گفت تو که خون نداری. نفر بعدی که چیزی بیشتر از اولی نداشت وارد شد. فرد رانده شده دوری زد و با نهایت استیصال در آخر صف نوبت گرفت، شاید دفعه دیگر بتواند برای فروش خون برود.
عجیب بود که در قیافه همه موجی از نگرانـی مشـهود بـود گـویا هـمه می‌ترسیدند دربان به آنها نیز راه ندهد. شاید مجموع این برخورد ۷ دقیقه بیشتر طول نکشید ولی وقتی من به خود آمدم چیزی احساس نمی‌کردم فکرمی کردم خواب بود ولی متأسفانه برخورد واقعیت داشت.
چند دقیقه بعد در تلفنخانه نشسته بودم احساس می‌کردم که اگر من در تصادف تمام خونم را از دست بدهم و بخواهند از خون این افراد به من تزریق نمایند اگر جرئت حرکت داشته باشم نمی‌توانم قـبول نمایم یک قطره از آن خون در بدن من جاری شود. گاهی خیال می‌کردم خون آنهاست که در بدن من جاری است.
یک نوع نفرت از زندگی خودم به خودم دست می‌داد.
دیگر از خیالات آن روز چیزی بخاطر ندارم. فقط هر وقت از روبروی دبیرستان دارالفنون می‌گذشتم احساس می‌کردم همان قیافه ها صف کشیده اند و منتظرند و یک نوع نفرت از زندگی خودم به خودم دست می‌داد.
آن موقع گاهی برادرانم کاظم و رضا را می‌دیدم.
روزی به کاظم این جریان را نقل کردم (فکرمی کنم یادش باشد) اوگفت ما در پارک شهر درس می‌خوانیم و می‌گویند بسیاری از این افراد معتادند و از این پول یک نوع قرص می‌خرند (این قرص نظیر هروئین ولی خیلی ارزانتر به قیمت دانه ای ۶ ریال در داروخانه ها فروخته می‌شود) و اغلب بعد از دو ماه مصرف قرص در کنار خیابان یا پارک شهر می‌میرند مدت ها صبح زود قبل از رفتن به اداره به پارک شهر می‌رفتم تا شاید یکی از محکومین این اعتیاد را ببینم. ولی بعدا فهمیدم که شب ها پارک شهر را خالی می‌کنند.
تنها امیدم در این موقع به سازمان بود.
داستان فروش خون نیز مدت ها مرا زجر می‌داد و تنها امیدم در این موقع به سازمان بود که بتوانیم روزی چنین وضعی را از بین ببریم و محیطی بسازیم که درآن چنین تبعیضی مشاهده نشود.
به مرور این چنین مشاهدات روزمره برای من تقریبا از حد گذشت. اگر روزی من در زلزله بوئین زهرا از دیدن اجساد کشتگان و زاری مردم و از اینکه حتی کمک آماده شده به آنها نمی‌رسید زجر می‌کشیدم، دیگر آن روز مسائل به صورت خون فروشی مطرح نمی‌شد.
درست است خاطره مرد مریض بندری ـ سرباز پادگان آموزشی یا کارگر کارخانه و یا جوان معتاد به هروئین و فروشنده خون هیچ وقت فراموش نمی‌شد ولی شکل اجتماعی می‌گرفت و من هم این مسائل و نظایرآن را فقط به وجود رژیم استوار می‌دیدم و تغییر
سیستم موجود و بنای سیستمی که در آن تبعیض ها و بهره‌کشی نباشد به صـورت آرزو در می‌آمد و بهترین مشوق من برای فعالیت در درون سازمان ما بود.
...
رژیم در مقابل این ناراحتی های اجتماع دست به تغییراتی می‌زند. او تلاش می‌کند حد متعادلی ایجاد نماید که درعین حفظ منافع طبقات بالا حداقلی برای طبقات پایین ایجاد نماید.
من جنبه های مختلف این تلاش را هم که خود به وضوح شاهد آن بوده ام موردبررسی قرار می‌دهم.
عینی ترین مسئله برای من انقلاب اداری است چون خود کارمند وزارتخانه ای بودم که بارها به عنوان نمونه انقلاب اداری شمرده شده است. انقلاب اداری به ظاهر یک نوسازی اداری است به این صورت که با دمیدن جان تازه در قالب ادارات بشود به کارها جنبه مثبت تری داد. چون طبقات متوسط در برخورد با سیستم اداری همواره جزو ناراضیان ادارات بوده اند. ولی سرانجام این انقلاب در محیطی که من بودم به کجا کشیده است.

ادامه دارد...

پنجشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۹

مسعود رجوی از نگاه دیگران


آری مسعود رجوی این است - سلسله مقالات زری اصفهانی

روز ششم فروردین ماه سال ۴۳ من افسر نگهبان آشپزخانه در پادگان آموزشی جهرم بودم. یکی از سربازان که در دسته سوم گروهان پنجم در اختیار من بود با حالت گریه به من مراجعه کرد و با لحن دهاتی گفت جناب سروان من به خانه ستوان... نمی‌روم. پرسیدم چرا؟ ابتدا جواب نداد وقتی اصرار کردم گفت او نظر خاصی دارد و اینکه مرا می‌خواهد ببرد به همان علت است (هرکدام از افسرها سربازی را به عنوان گماشته برای کار در خانه خودشان می‌بردند).
در جا خشکم زد. سرباز دهاتی برای افسری که زن دارد غیرقابل تصور بود.
اول فکر کردم اشتباه فکر می کند پرسیدم مگر چنین چیزی سابقه دارد؟ با قیافه ای که می‌توانم به صراحت بگویم به سادگی به من می‌خندید. گفت بسیار، جناب سروان این را در گروهان همه می‌دانند شما چطور نمی‌دانید؟
من تازه فهمیده بودم که درک یک سرباز که در جریان کاری است چقدر با ارزش است.
در برخوردهای بعدی جریان آن سرباز را به صورت پروسه ای یافتیم که حتی دامن دو افسر وظیفه ای را که غیر از من در پادگان بود گرفته است. از حدود  ۱۹ افسر موجود هم ردیف، جز با چهار نفر، تقریبا قطع رابطه کردم زیرا برای من غیرقابل تصور بود که فردی متأهل این قدر تسلیم نفس باشد کـه از سـرباز دهاتی صرفنظر ننماید.
جریاناتی از زندگی افسران که بعدها برایم معلوم گشت به نفرت من می‌افـزود.
سیستم حاکم است که نسل ما را به فساد و تباهی می‌کشاند.
وقتی در اواخر فروردین ماه، همان سرباز در موقع اعزام به شیراز از من تشکر کرد که او را از رسوایـی نجات داده ام خود را بیشتر مرهون آن سرباز یافتم که به من درس بیشتری آموخته بود. بعد از آن من بیشتر با درجه داران و استوارها گرم می‌گرفتم تا افسران. زیرا در آن گروه، پاکی بیشتر و صفای بیشتری یافته بودم، کوچکترین صحبت را فراموش نمی‌کردند. با آنکه برای دادن یک مرخصی به سرباز رسما ۲۰ ریال می‌گرفتند ولی آلودگی دیگری از خود نشان نمی‌دادند.
...
ابتدا فکرکردم افسران به دلیل دورافتادن از محیط ظاهرا مترقی به چنین فسادهایی کشیده شده اند ولی بعدا دریافتم در محیط شخصی شهرستان جهرم نیز بچه مدرسه ها را به این نوع آلودگی کشیده اند. البته ممکن است در اجتماع امروزی چنین دردی کسی را ناراحت ننماید ولی توجه نمایید که این مسئله برای من در سال ۴۳ اتفاق افتاده است یعنی در زمانی که مردم به خاطر دفاع از مذهبشان بدون داشتن دید روشن در ۱۵ خرداد جلو گلوله می‌روند و به اضافه در اجتماع آن روز حتی در کادر روشنفکری آلودگی به حد امروز نبود.
من در بررسی ابتدایی خود خیلی ساده این مسئله را از جنبه اجتماعی به دامن رژیم حاکم چسباندم و نتیجه گرفتم که این سیستم حاکم است که نسل ما را به فساد و تباهی می‌کشاند و این مسئله تا سالهای بعد مرا رنج می‌داد و هر وقت فکر می‌کردم که نسلی فاسد تحویل جامعه فردا می‌شود کـه جـز خـور و شـهوت خـود چـیزی نمی‌شناسد بی نهایت افسرده می‌شدم.
تا جریان شورش پاریس فکر نوی در من به وجود آورد و آن اینکه حتی نسل فاسد از نقطه ای به بعد به زندگی بر می‌گردد و به جبران فساد قدیمی، بیشتر در سـازندگی می‌کوشد و به طور اتفاقی در جریان مسابقات ایران و اسرائیل این نتیجه گیری برای من کامل تر شد زیرا پلیس با تمام قدرتش ازعهده همان جوانانی که در مسابقه زن روز دامن دختران را پاره می‌کردند و آن روز بر علیه پلیس شعار می‌دادند برنمی آمد. من به طور عینی دیدم که همان زرنگی که جوانان ظاهرا آلوده در دختربازی به دست آورده بودند درمقابله با پلیس او را عاجزمی کرد.
در مقابل پـیرمرد [کارگر کارخانه] احساس خجالت می‌کردم.
بعد از اتمام سربازی به تهران آمدم. نخست در کارخانه گیوار مشغول کار شدم ولی مجموع کار من پنج ماه بیشتر طول نکشید. در این مدت من دوبار با کارفرما دعوا کردم که دفعه دوم منجر به اخراج من شد. علت دعوای اول این بود که من در دو ماه آخر بیش از ظرفیت تولید قسمت خودم که تراشکاری بود تولید کرده بودم و در قسمت من کارگر پیری بود به نام مهرزاده که زندگی بسیار محقری داشت. قیافه معصوم و عینک زده وی را در حالی که با دست لرزانش با مرغک ماشین تراش کار می‌کرد هـیچ وقت فراموش شدنی نیست.
در قیافه این پیرمرد که عمری به سختی زندگی گذرانده بود من یک اراده مبارزه با مرگ برای تأمین زندگی خانواده اش را می‌دیدم با تمام پیرمردی به اندازه یک جوان کار می‌کرد.
کارگران دیگرمن ـ آلبرت ـ روبن ـ شاهن و شاگردان آنها همه با ارزش بودند. ولی من در مقابل این پـیرمرد احساس خجالت می‌کردم. من روبن را به پرکاری تشویق می‌کردم. حتی وادار کردم شب ها درس بخواند.
ولی این پیرمرد همواره بیشتر از مقدار کاری که من می‌خواستم انجام می‌داد. من بعد از افزایش تولید از کارفرما تقاضای اضافه دستمزد برای همه گروه که حدود آن فقط برای پیرمرد ۲۵ ریال و بقیه در حدود ۱۰ ریال بود[کردم]٬ ولی با تمام تلاش با آنکه قانع شدند برای اینکه کارگر بهتر بتواند کار کند باید او را تأمین کرد ولی از افزایش دستمزد خودداری نمودند و در دفعه دوم نیز من اجازه داده بودم کارگر برای اینکه بهتر بتواند در سرمای زمستان کار کند در اول وقت موقعی که ماشین ها برای گرم شدن بی بار کار می‌کنند در کنار بخاری خود را گرم نمایند.
مؤدبانه از کارخانه با استعفا فرارکردم.
دلیل کارفرما همیشه این بود که کـارگر بـدعادت می‌شود و نمی‌توان از او کار خواست. من نتوانستم در این موقعیت مقاومت نمایم. واقعیت این است که مؤدبانه از کارخانه با استعفا فرارکردم. حساب نموده بودم که هرکیلو پروفیل برای کارفرما ۱۷ - ۱۹ ریال تمام می‌شد و ۲۶ ریال فروش آن بود و کارخانه به طور متوسط ۸ تن و گاهی تا ۱۲ تن تولید داشت.
سود خالص آن به طور متوسط در حدود ۶۰/۰۰۰ ریال در روز بود. برای کارخانه ای با سرمایه حداکثر ۲/۵ میلیون تومان سودی در سال معادل ۱/۵ میلیون تومان در سال ۴۳ و آن وقت مقاومت در برابر اضافه دستمزد ۱۰ ریال کارگری که واقعا کار می‌کرد٬ نتیجه این شده بود که در یک طرف صاحب کارخانه ثروت می‌افزود و در یک طرف همان کارگر پیر فرسوده تر می‌گشت و هر وقت با نهایت شرمندگی از من ۲۰۰ ریال قرض می‌خواست به واقع نمی‌توانستم تحمل آن را بنمایم.
موارد فوق فقط مشاهدات شخصی بود که بیان می‌شود، برای بیان تبعیض ها موارد خیلی بیشتری می‌توان بیان کرد ولی گاهی اتفاق می‌افتاد یک مسئله کوچک برای یک فرد ارزش ویژه پیدا می‌نماید.

ادامه دارد...

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۹

مسعود رجوی از نگاه دیگران


آری مسعود رجوی این است - سلسله مقالات زری اصفهانی

زندگی مردم لار و بندرعباس برای من حالتی شبیه به خواب داشت.
مهرماه سال ۴۲ من به دلیل فعالیتی که داشتم برای خدمت نظام به جهرم فرستاده شدم در برخورد اول با افسران پادگان آموزشی جهرم، مرا فردی معرفی کردند تبعید شده، در حالیکه من خودم را تبعیدی حساب نمی‌کردم. شاید به همین دلیل بود که افسران زیاد با من از نزدیک رفیق نشدند. من بالاجبار به طرف مردم برگشتم برخلاف محیط پادگان، خیلی زود با مردم جهرم آشنا شدم.
شرکت من در مجالس عمومی آنها به صمیمیت من با اهالی افزود. در این برخورد بود که من با وضع مردم آشنایی بیشتری یافتم. با کمال تعجب مشاهده نمودم که غذای این مردم چیزی جز نان کاهو با سرکه یا شلغم پخته نیست.
جالب تر اینکه در تمام شهر فقط دو دکان قصابی وجود داشت. دو سال خشکسالی در این شهرستان که مرکز مرکبات است زندگی مردم را تباه کرده بود. من به سادگی پی بردم که اغلب مردم فقط به نان خالی قناعت می‌نمایند و تنها درآمد آنها اضافه بر قاچاق که به طور محدود انجام می‌گرفت درآمدی است که از طریق پادگان آموزشی جهرم برای آنها می‌رسد.
وقتی برای من معلوم شد که جهرم آبادترین شـهر آن حوالی است دیدن نقاط دیگر ضروری نمود، من بلافاصله به لار و بندرعباس مسافرت کردم. آثار زلزله در لار کامل مشهود بود. یک سری خانه در حال نوسازی بود ولی مردم از ترس قسطی که باید بپردازند حاضر نبودند در آن قسمت ها منزل بگیرند. همین وضع در بندرعباس نیز مشهود بود.
در لار آب برای خوردن موجود نبود. برای اولین بار بود که من با آب انبارهای آب که آب باران در آن جمع شده بودند آشنا شدم. زندگی مردم لار و بندرعباس واقعا برای من حالتی شبیه به خواب داشت.


مردم درکنار دریای نفت در چادر شکسته زندگی می‌کردند.
در بندرعباس با عابرینی مواجه شدم که هر کدام ساق پایی به اندازه یک توپ پارچه داشتند وقتی سؤال کردم معلوم شد که این کِرم مخصوص آب (پیو) است و از راه آشامیدن آب وارد بدن می‌شود و سپس از ساق پا بیرون می‌آید.
احساس ترحمی را که نسبت به این افراد در من به وجود آمد هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. قبول اینکه این مردم به چنین حالت ناراحتی زندگی می‌کنند فشاری بود که من قدرت تحمل آن را نمی‌توانستم بکنم. من در سال ۴۱ وقتی برای کارآموزی به خرمشهر رفتیم زندگی مشقت بار مردم را که زیرآفتاب در کنار دریای نفت در چادر شکسته زندگی می‌کردند یا در قسمت شرقی آبادان در کنار بازاری پر از کثافات خانه داشتند دیده بودم، حتی منظره بومی های آبادان در کنار ماشین های آخرین سیستم شرکتی ها که به نظر می رسد نماینده حداکثر تبعیض ها بود٬ به اندازه ناراحتی چندش آوری که از مریض های کرم به پا پیچیده حاصل می‌شد روح انسان را عذاب نمی‌داد.
این جریان برای من در زمستان سال ۴۲ اتفاق افتاده بود.من بعدها برای دیدن چنین مناظری حتی تا (بندر)لنگه هم مسافرت کردم ولی اثری که مسافرت اول درمن داشت برایم فراموش ناشدنی است.

ادامه دارد...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۹

مسعود رجوی از نگاه دیگران


آری مسعود رجوی این است - سلسله مقالات زری اصفهانی

دراینجا برای تفهیم بهتر شرایط موجود در آن زمان و چگونگی شکل گیری سازمان مجاهدین خلق . بخشی از بازجویی های شهید سعید محسن یکی از بینان گذاران این سازمان را می خوانیم.

بازجویی از سعید محسن
انگیزه و هدف از فعالیت

سال ۱۳۲۵ برای من با آنکه ۷ سال بیشتر نداشتم سال تلخی بود. زیرا پدرم در قضیه دموکراتها مجبور به فرار گردیده بود. من در همان موقع مزه تلخ فقر را به طور نسبی و ترس از زورگوها را چشیده بودم. از اولین روزهایی که به مدرسه می‌رفتم از معلمی که بچه ها را بی خود چوب می‌زد متنفر بودم و اگر نمره بیخودی داده می‌شد اعتراض می‌کردم. جریانات سال ۳۲ و به خصوص کشته شدن یکی ازاقوام ما به نام فرزین که قاضی دادگستری و فردی پاکدامن بود به دست ذوالفقاری ها نخستین موج مخالفت با زورگو را در من برانگیخت، همیشه دلم می‌خواست بتوانم انتقام او را بگیرم. حتی پدرم را که خیلی بـا ذوالفقاری ها معاشرت داشت در پیش خود در همان عوالم کودکی محکوم می‌کردم.
...
در دوران جوانـی جریان مهمی که قابل ذکر باشد اتفاق نیفتاد. ولی همواره آرزوی خوشی برای افراد پایین را می‌کردم.
هر وقت رختشوی خانه با لباسهای شسته و دستهای از سرما سرخ شده به خانه می‌آمد یک نوع ترحـم نسبت به او به من دست می‌داد و دستهای خود را در همان حالت کرخ شده مشـاهده مـی‌نمودم. در سالهای اول و دوم دانشکده اتفاق جالبی برای من اتفاق نیفتاد. جز اینکه یک بار برای تقاضای مساعده پیش مهندس ریاضی رفتم به او گفتم چون نمی‌خواهم سربار پدرم باشم شما دسـتور بـدهید بـه مـن دانشکده وام بدهد و من بعدا آن را پس می‌دهم. یا اجازه دهید من در ضمن درس دانشکده معلمی نمایم.
(مهندس) ریاضی با لحن استهزاءآمیزی جواب داد «دانشکده فنی که گداخانه نیست»
ماورای احساس حقارتی که در ازاء این حرف ریاضی به من دست داد احساس کردم چگونه فردی از طبقه مرفه به فرد دیگر توهین می‌نماید. خیلی زود من این توهین ریاضی را از جنبه فردی به دوستان دیگر تعمیم دادم زیرا در آن موقع اغلب دوستان من از طبقه متوسط و پایین بودند. خیلی آرزو می‌کردم که روزی معلم ریاضی گدا می‌بود و من همین حرف را به او می‌زدم. به همین علت با تمام تعریف هایی که از ریاضی و باسوادبودن او می‌کردند قیافه او همیشه برای من غیرقابل تحمل بود. در کلاس او همیشه پیش شاگـردهایی می‌نشستم کـه لباسشان نو نبود. درس او را با بی میلی مطالعه می‌کردم.
طبقات پایین جامعه در زیر فشارند
اصولاً از همان موقع دو طبقه ثروتمند و بی پول در ذهن من مجسم شده بود و من خود را وابسته به طبقه بی پول می‌دیدم و کینه طبقه مقابل را به دل می‌گرفتم.
در سال های ۳۹ الی ۴۱ به جبهه [ملی] و نهضت [آزادی] وارد شدم ولی نه فعالیت جبهه و نه نهضت هیچ یک مطابق با احساس اصلی من نبود، هر چند شور و هیجان کارها به طور کامل مشغولم کرده بود. شاید اگر جریان ۱۵ خرداد نبود من نیز مثل دیگران همه چیز را فراموش می‌کردم.
برخورد ۱۵ خرداد و اینکه طبقات پایین درآن جریان به سادگی کشته شوند در حالی که در جریان دانشگاه حداکثر به چند ماه زندانی شدن قناعت می‌شد، روحیه مقاومت را در من زنده می‌کرد. این سؤال بارها در ذهن من تکرار می‌شد، چی شد که در عرض چند روز مردم جلوی گلوله رفتند.
در طول سه سال مبارزه از اعلامیه پخش کردن تجاوز نکرده بود. در تحلیل بعدی به این نتیجه رسیدم که طبقات پایین جامعه در زیر فشارند و برایشان مرگ و زندگی فاصله زیادی ندارد ولی طبقات مرفه فاصله مرگ وزندگیشان بسیار زیاد است.

ادامه دارد...

دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۹

مسعود رجوی از نگاه دیگران


آری مسعود رجوی این است - سلسله مقالات زری اصفهانی

زمین های کشاورزی به ظاهر بین رعیت ها که کارگران  و یا اجاره نشین های دهات اربابی بودند تقسیم شد. تکه های کوچک زمین در روستاها به کشاورزان داده شد و اربابان، سهام کارخانجات را در شهرها از آن خود کردند. قطعات کوچک زمین بدون آب و بدون بذر و بدون امکانات مکانیزه کشاورزی در دست روستائیان ماند و بتدریج همه محصولات کشاورزی هم که در دوران فئودالیته از این زمین ها بدست می آمد (زیرا که فئودال ها با ثروتی که داشتند امکان تهیه کود مرغوب و آبیاری و سمپاشی با شیوه های جدیدتر و استفاده از تراکتور را داشتند) رو به نابودی گذاشت.
روستائیان فقیرتر شدند. زمینهای کوچک  خشک بدون بذر و کود چیزی به آنها نمیداد. در نتیجه آنها زمینها را رها کرده و به شهرها رفتند. جمعیت شهرهای بزرگ بسرعت رو به ازیاد گذاشت. واردات گوشت و لبنیات و دیگر محصولات کشاورزی دربرابر پول نفت بیشتر وبیشتر شد و البته گران تر و گران تر. و در نهایت کشاورزی در ایرانی که بدلیل داشتن امکانات گسترده آب و هوایی زمانی امکان  همه نوع تولید و صادرات را داشت  تقریبا از بین رفت.
آنطور که میگویند در زمان مصدق، گندم را هم صادر میکردند و تز مصدق اقتصاد بدون نفت بود. ولی در این دوران دیگر به جز فروش نفت که برای خرید همه مایحتاج مردم صرف میشد، صادرات دیگری نمانده بود.
در شهرها، مردم فقیر را می دیدید که به فروش بلیط بخت آزمایی و یا سیگار و آدامس  روی گاریهایشان مشغول اند (فیلم صمد به شهر میرود، ساخته پرویز صیاد) را اگر دیده باشید حکایت جالبی است از این فرار روستائیان در جستجوی کار به شهرها.
میدانهای شهر همیشه محل اجتماع کارگران فقیری بود که برای جستجوی کار در آنجا گرد آمده بودند تا کامیون ها برای بردن آنها به بیگاری های سخت از راه  برسند و رقابت برای ورود به این کامیونها بشدت غم انگیز بود.
بدلیل فقر رو به ازدیاد و جمعیت زیاد شهرها مسلما حرکت های اعتراضی هم ایجاد میشد. که بسرعت سرکوب میشدند.
بتدریج  اعتصابات و تظاهرات مسالمت آمیز دیگر امکان پذیر نبود. تظاهرات اکثرا در دانشگاه ها جریان داشت. که با بازداشت رهبران و حمله گاردهای محافظ دانشگاه با باطوم به دانشجویان سرکوب میشد. هیچ تجمعی امکان پذیرنبود . حتی تجمعات مذهبی که در آن سخنرانی های نسبتا سیاسی هم میشد سرکوب میشد. بارها حسینیه ارشاد در تهران را بدلیل سخنرانی های کسانی مثل دکتر علی شریعتی که مذهب را به سیاست و مخالفت با شاه پیوند میداد مورد حمله و هجوم قرار میگرفت. و یا سخنرانان دیگری مثل مهندس مهدی بازرگان و آیت الله طالقانی هم در امان از حمله و هجوم نبودند.
اکثر اعضای نهضت آزادی بارها به زندان افتادند و بسیاری از روحانیون بدلیل مخالفت هایشان با شاه محکوم به تبعید و یا زندان  شدند. همچنین احزاب چپ و ملیون هم امکانی برای فعالیت سیاسی آزاد نداشتند.
بنابراین مساله اصلی جامعه، استثمار شدید بود و نابسامانی وضعیت اقتصادی. فاصله طبقاتی  شدیدی که بخصوص بعد از انقلاب سپید جامعه را به دوقشر فقیر و غنی تقسیم کرده بود روز به روز بزرگتر میشد.
شاه یک طبقه متوسط از تکنوکرات ها ایجاد کرده بود و البته آنرا پایگاه اجتماعی خود میدانست. کسانی که مدارک دانشگاهی داشتند میتوانستند کارمندان مرفهی باشند. ولی بدلیل همان درهم شکستگی وضعیت اقتصادی و هجوم روستائیان و کشاورزان به شهرها امکانات شغلی کافی وجود نداشت.
بیمه درمانی لازم و کافی  هم درمجموع نبود. در برابر بیمارستانهای دولتی صف های طولانی مردمی که بیمارانشان را حتی از شهرهای دور دست برای معالجه به تهران آورده بودند به چشم میخوردند.
این شرایط روشنفکران مسئول را به ایجاد یک حرکت اجتماعی تشویق میکرد.
و دراین میان مسلما نهضت ها و احزاب گوناگونی ایجاد میشد. که چون شرایط کار علنی وجود نداشت، مخفیانه خود را شکل میدادند و عضو گیری میکردند.
در این اوضاع و احوال بود که بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق  دست به کار عضو گیری و تشکیل یک سازمان سیاسی  مخفی گرفتند.
آنها مبانی نظری خود را با مطالعات فشرده چند ساله تکمیل کرده بودند.
میدانستند که برای جامعه ایران آن تئوری راهنمای عمل نمیتواند خارج از فرهنگ و تاریخ و باورهای اکثریت مردم ایران باشد. نمیتواند تنها بر مبنای ناسیونالیسم باشد و یا اندیشه های لیبرال. زیرا مشکل اصلی را طبقاتی بودن جامعه ارزیابی کرده بودند.
این سازمان می بایست، سازمانی رادیکال و معتقد به محو طبقات و استثمار باشد و مسلما هم نمیتوانست بدون اثر پذیری از دستاوردهای علمی دیگران باشد و نمیتوانست هم بدون اثر پذیری از مارکسیسم و لنینیسم که در همسایگی ایران توانسته بود حکومت اتحاد جماهیر شوروی نزدیک به نیم قرن تشکیل دهد، باشد. 
آنها تجربیات حزب توده و دیگر گروههای سیاسی مارکسیستی در همه جهان را هم مطالعه کرده بودند و در ضمن که جنبش چریک های فدایی که وارد عمل مسلحانه هم شده بود موازی با آنها وجود داشت و اثرات خودش را در جامعه و اندیشه آنها  باقی گذاشته بود. و در نهایت با تکیه به تمام این مطالعات و منابع بود که آنها تصمیم گرفتند برعلیه استثمار حاکم بر روابط اقتصادی بشورند و جامعه شهری را بسوی یک انقلاب اجتماعی عظیم هدایت کنند.

ادامه دارد...

شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۹

آری مسعود رجوی این است


آری مسعود رجوی این است

سلسله مقالات زری اصفهانی

در ادامه بخش هشتم، قسمتی از بازجویی ها و دفاعیات شهید بنیانگذار سعید محسن را میخوانیم. این بخش بخصوص برای آگاهی کسانی که نمیدانند در زمان شاه چرا مبارزه شروع شد و به چه دلیلی سازمان مجاهدین خلق معتقد به مبارزه مسلحانه شد، اهمیت دارد. شرح بازجویی ها و دفاعیات سعید محسن مانیفست یک انسان آگاه و متعهد و دلسوز نسبت به مردم خویش است. انسانی که سکوت در برابر ظلم و سرکوب و طبقاتی بودن جامعه خود را نمی پذیرد و تصمیم میگیرد که دست به عمل بزند. و با هروسیله ای در برابر ستم طبقاتی بایستد، و آن بار امانت، مسئولیت آزاد بودن و آزاد زیستن و با دستهای خود سرنوشت خود را ساختن است 
این امانت که انسان برمی دارد لازمه اش آزادیست.
در جبر نمیشود خلاقیت داشت. نمیشود تغییر داد. نمیشود به پیش رفت. همچنان که طبیعت در جبر خود می زید. همچنان که یک درخت همیشه همان درخت است. 
و یک پرنده همچنان همان پرنده است تا به ابد و بنده طبیعت است. اما انسان خلاق است. طبیعت را تغییر میدهد.
اگر در مکان سردی زندگی میکند، انرژی های گرمازا را به خدمت میگیرد. از پوست حیوانات لباس گرم تهیه میکند و از چوب درختان آتش روشن میکند. 
حتی ابرها را جابجا میکند. و اقیانوسها را می پیماید و زمین را تمام و کمال از آن خود میکند و زیر سیطره خویش درمی آورد.
قدرت تغییر دادن همان قدرت آزاد بودن است.  و برای آزادی باید شرایط آنرا فراهم کرد. باید یک جامعه بسته به زنجیر را آزاد کرد. باید غلها و بندها ی بسته به دست و پای انسانها را شکست. باید خود را از جبرها رهانید. و در آزادی به ساختن، به تغییر، به ایجاد هر آنچه که نیاز بهتر شدن جامعه و کاملترشدن است دست یازید.
بنابراین عصاره ایمان به هدفداری هستی و مذهب در مسئول بودن و آزاد بودن انسان تبلور می یابد.
عصاره اعتقاد به  توحید  هم به یگانگی اجتماعی و دوستی و هم پیمان شدن برای تغییرات بزرگ راه می برد. 
و آن کسی که به این اصول معتقد باشد بسرعت در جهت شناخت خود و جامعه خود و مشکلات و ریشه های مشکلات باید حرکت کند. او نمیتواند ثابت و ساکن و بی حرکت بنشیند و فقط به آنچه در اطرافش میگذرد نگاه کند. باید دست به تغییر بزند و آن امانت داده شده به او را به مقصد برساند.
مشکل پایه ای دورانی که مجاهدین خلق سازمانشان را تشکیل دادند را هم توضیح دادم
مشکل فقر اکثریت مردم بود. مشکل به عقیده مجاهدینی که معتقد به خدا و دین بودند، نماز نخواندن و روزه نگرفتن بسیاری از مردم نبود. نداشتن حجاب زنها نبود. حج نرفتن نبود. مشکل جامعه فقر بود و طبقات و استثمار و نابسامانی وضع زندگی در اکثر مناطق کشور و برای اکثریت مردم ایران.
آنها برخلاف آخوندها معتقد نبودند که اگر کسی نماز نخواند به جهنم میرود. بلکه معتقد بودند که در همین زمین باید جهنم را به بهشت تغییرداد و این توانایی را برای انسان قائل بودند.
جامعه ایران در وضعیتی بود که همه ثروتهای باد آورده نفت و گاز و دیگر معادن و مخازن در دست دولت شاهنشاهی بود و کشوری بزرگ با همه امکانات کشاورزی و صنعتی تماما  وابسته به یک  قدرت خارجی بود. و به مردم ایران از اینهمه امکانات چیزی نمیرسید  
حتی سرمایه داری در ایران یک سرمایه داری مستقل که برحسب منافع کشور سرمایه گذاری و فعالیت کند نبود.
بعد از انقلاب سپید شاه که رونوشتی بود از همه انقلابات سپید در کشورهای وابسته به آمریکا مثل کشورهای آمریکای لاتین. و تز دموکرات ها بود که در کشورهای جهان سوم که در حال بیدارشدن بودند بخصوص بعد از انقلاب کوبا، باید زمینه های اجتماعی جنبش های رادیکال را از بین برد. این تز در ایران در زمان ریاست جمهوری جان اف کندی به صورت انقلاب سپید اجرا شد که چیزی به جز رفورم های روبنایی و مختصر در جهت خاموش کردن فعالین سیاسی و  گول زدن توده های عوام و تبدیل اقتصاد ایران از یک اقتصاد نیمه فئودالی به یک سرمایه داری کاملا وابسته به آمریکا، نبود... 

ادامه دارد...

آری مسعود رجوی این است


آری مسعود رجوی این است

 سلسله مقالات زری اصفهانی

درآمریکا کارگران فروشگاههایی مثل وال مارت  حقوقشان هنوز 5 دلار درساعت  است. چرا چنین است؟ چگونه است که کارخانه و یا کمپانی با سرعتی عجیب پول تولید میکنند اما تنها برای صاحب آن؟ این افزایش درآمد کارخانه ریشه اش کجاست؟ آیا ساختمان کارخانه پول تولید میکند؟ یا مواد اولیه آن؟ چگونه است که دو متر پارچه به قیمت حداکثر 10دلار تبدیل به لباسی میشوند که قیمت اش هست 40 دلار و یا بیشتر. این سی دلار چگونه به این ماده اولیه اضافه شده است؟ به جز این است که کارگر روی آن پارچه کار کرده است و آنرا تبدیل به لباس کرده است؟ از این بیست دلار ارزشی که کارگر به پارچه افزوده است چه میزانش به او میرسد؟ چه میزانش به صاحب کارخانه میرسد؟ اینها سئوالاتی است که هرکسی  که به وضعیت کارگران و فقر آنها نگاه میکند در ذهنش مرور میکند. چگونه است که کارگر حتی درآمدش به اندازه کرایه یک آپارتمان یک خوابه هم نیست؟ در هیچ شهر بزرگی چه در آمریکای شمالی و چه دراروپا، اجاره یک آپارتمان یک خوابه از حداقل 800 دلار کمتر نیست. وقتی حقوق کارگر را ساعتی حتی 12 یا 14 دلار هم حساب کنید (که معمولا همه جا کمتر است) پول او به این میزان نخواهد بود که بتواند یک خانواده دو و یا سه نفری را تامین کند. 
در برخی کشورهای غربی راه حل را در بالابردن مالیات بر درآمدهای طبقه مرفه و در عوض کمکهای دولتی به طبقه کم درآمد یافته اند. ولی آیا این راه حل واقعی است؟ دولت یک سیستم عریض و طویل بوروکراسی را راه می اندازد که به افراد کم درآمد کمک کند. کارمندان زیادی را استخدام میکند به اسم کارمند اجتماعی که اینها با هزار جور کاغد بازی و آمد و رفت و هزینه های زیاد و صد البته تحقیر و توبیخ و زیر ذره بین گذاشتن  فرد و خانواده اش، مبلغ ناچیزی به عنوان کمک مالی ماهانه دراختیار او قراردهند. 
افراد بدنبال شغل دربه در، سرگردان اند. تحصیلات دانشگاهی کمک چندانی نمی کند. فارغ التحصیلانی با مدارک لیسانس و بالاتر در مغازه های فست فود (مثل مک دونالد)  کار میکنند. و برای پرداخت وام تحصیلی خود هم درآمد کافی ندارند. گاها باید چند شغل مختلف پارت تایم   داشته باشند تا بتوانند در حد کرایه خانه و غذا پول درآورند و این وضعیت روز به روز بدتر میشود. جنبش اشغال وال  استریت که جنبشی روشنفکری برعلیه فقربود و رهبرانش بیشتر دانشجویان و جوانان چپ بودند  و در برخی دیگر از کشورهای اروپایی و کانادا هم تا مدتها ادامه داشت. بدون نتیجه زیادی، پایان یافت.
جنبش ها و سازمانهای ضد فقر در اکثر کشورهای غربی وجود دارد. گاه گاهی میشنوید که ساختمانهای خالی توسط افراد اشغال میشوند و هم لس ها (بی خانمان) ها را درآن ساختمانها اسکان میدهند  که البته یکی دو روزی بیشتر طول نمیکشد و پلیس حمله میکند و آنها را بیرون می راند.
در تمام میتینگهای سران کشورهای صنعتی در هر شهری که باشد تظاهراتی از طرف جوانان کمونیست و یا آنارشیست و گروههای ضد فقر انجام میشود. گاهی حتی بیش از یک میلیون جمعیت در این تظاهرات شرکت میکنند. معمولا مغازه های مک دونالد را به عنوان سمبل سرمایه داری آمریکا می شکنند و ماشینهای پلیس را به آتش میکشند. اما تظاهرا ت بعد از دو سه روز پایان می یابد. عده ای دستگیر میشوند. و باز همه چیز به حالت عادی برمیگردد. راه حلی نیست.
میلیاردرها ثروت هایی افسانه ای دارند. که اساسا قابل درک نیست. چه میزان یک انسان میتواند از ثروتهای جهان را به خود اختصاص دهد؟

(اینها اسامی بعضی میلیاردرها (بیلیونر هاست) 
البته لیست بالا بلندیست که من همین تعداد را کپی کرده و اینجا میگذارم. تصور 73 بیلیون دلار چیزیست فراتر از قدرت تخیل انسان

ادامه دارد...

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۹

آری مسعود رجوی این است






آری مسعود رجوی این است

 سلسله مقالات زری اصفهانی

 ادامه قسمت هفتم:
 ....وببینید که درشرایط و زمان خود چه تزهایی راه گشا تر بوده اند و مسایل را درست تر بررسی و تبیین کرده اند و از میان فرمولهایی کشف شده جواب ها و راه حل ها رایافته اند

ووقتی می بینیم که در آن سالها مارکسیسم ،به عنوان تئوری انقلابات اجتماعی موفق ، شناخته شده بود . و عملکرد کمونیست ها در همه کشورها جاذبه های انکار ناپذیر داشت حتی اگر مبارزات ضد فاشیستی هم بود بطور عام کمونیست ها در آن شرکت وسیع داشتند و تعیین کننده بودند ( مثلا درجنبش های زیرزمینی فرانسه در زمان اشغال قوای نازی ) و مبارزه ضد فاشیستی بر علیه فرانکو در اسپانیا ( که کمونیست ها از کشورهای دیگر و حتی از امریکا درآن شرکت کردند و بسیاری هم کشته شدند) ( کتاب برای چه کسی زنگ ها بصدا درمیآید ، از ارنست همینگوی درهمین رابطه است و قهرمان کتاب یک کمونیست است که از آمریکا برای جنگیدن علیه فرانکو به اسپانیا رفته است )
ومبارزات مردم شیلی برعلیه دیکتاتوری پینوشه و همچنین مبارزات مردم درکوبا علیه باتیستا که نهایتا باعث انقلابی به رهبری کاسترو و چه گوارا شد و برخی دیگر از کشورهای آمریکای لاتین و حتی درآفریقا ، از طرف کمونیست ها تقویت و حتی رهبری میشد . بنابراین تاثیر این ایدئولوژی در قرن بیستم برتغییر وتحولات ایجاد شده انکار ناپذیر است .
در اشاره به کامنت مذکور واینکه من مطالعاتی هم خارج از چارچوب مارکسیسم انجام دهم تا طرز فکرم عوض شود ! باید بگویم که من یک اقتصاددان نیستم و قصد مقایسه بین تزهای دیگر اقتصادی در جوامع سرمایه داری را که برعلیه مارکسیسم بسیار هم کار کرده اند و هزاران هزار کتاب نوشته اند و راه حل های سرمایه داری ویا نیمه سرمایه داری  و راه میانه و سوم و غیره ارائه داده اند ندارم .
 یک جوهره کلی از همه بحث های اقتصاد در ذهن من هست که بسادگی قابل فهم است و نیاز به مطالعات تخصصی در زمینه علم اقتصاد ندارد . پرسش اصلی هم این است که کدام تئوری اقتصادی هست که بصورت پایه ای و درست وقابل فهم و منطقی به این سئوال که میتواند سئوال هر انسانی چه باسواد و چه بیسواد باشد جواب دهد ؟. چرا طبقه کارگر در کشورهای سرمایه داری همیشه فقیرند؟ چرا کارخانه دارها همیشه متمول اند ؟ چرا صاحب یک کارخانه ، میلیونها دلار درامد دارد . خانه های  مجلل و بسیار مرفه دارد . زمین گلف اختصاصی دارد . و حتی هواپیمای اختصاصی اما کارگر تا آخر عمر حدا کثر حقوقش زیر 15 دلار درساعت است .

 ادامه دارد....